مرگ بالای درخت سیب، کتابی است در ستایش مرگ. از آنجایی که همه ما انسانها در تمامی دورانها به دنبال زندگی جاودانه هستیم، شنیدن این داستان دوباره آرزوی دیرینهمان را به ما یادآور میشود. آرزوی زیستن برای همیشه و زندگی بدون مرگ.
طناب نامرئی
«این کتاب به زیباترین شکل میکوشد قدرت و انرژی شگفتانگیز عشق را که موهبت خداوند است، به کودکان بیاموزد.»
سهگانهی تصویری سفر ۱ – سفر
در سه گانهی تصویری آرون بکر، ما با واژه و جمله سر و کار نداریم. همه چیز در تصاویر گویاست. دختری که از تنهایی، حوصلهاش سر رفته یک مداد قرمز به دست میگیرد و به دنیای خیال نقاشیهایش قدم میگذارد.
المور دنبال دوست می گردد
اِلمور، جوجهتیغی بامزهی قصهی ما، یک آگهی روی درخت چسباند:
«دنبال دوست میگردم!» یعنی چه خبر شده؟ میخواهی بدانی ماجرا چیست؟
راستی تو فکر میکنی اِلمور چطوری دوست پیدا میکند؟
فرگال به اردو می رود
فرگال هر کاری انجام میدهد تا در اردو بهترین باشد، اما بقیه اصلاً تحتتاثیر قرار نمیگیرند. پس تعجبی ندارد اگر او هیچ دوستی پیدا نکند. طفلکی فرگال: چه اردویی!
شازده کوچولو
شاهکارم را نشان بزرگترها دادم و پرسیدم از دیدنش ترستان بر میدارد؟ جوابم دادند: »چرا کلاه باید آدم را بترساند؟«
نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم میکرد.
پسرک و جادوی مری پاپینز
از بیرون صدای باران می آمد که شدیدتر می شد و صدای خنده های زوجی که در باران زیر یک چتر باهم می دویدند. اما در اتاق من هیچ صدایی نبود، مگر زمزمه خودم: «هیچ سرنخی نداری ماریا.» نمی دانم چرا شنیدن صدای خنده های آن زوج باعث شد چهره گیل و آن لبخندش جلوی نظرم بیاید. گفته بود: «قبل از این که دیر بشود کلمه های جادویی را بگو.» «چی دیر بشود گیل؟» حرف هایمان را زیر لب تکرار می کردم و شقیقه هایم را ماساژ می دادم: «برای کی؟»
چند نفس عمیق کشیدم و گردن و شانه هایم را شل کردم. سعی کردم همه چیز را کنار هم بگذارم. «پسری که می خواهد مری پاپینز بشود.» «و نمایشی که فکر می کند می تواند همه چیز را تغییر دهد. مادری که دور از خانه کار می کند و آن طور که گیل می گوید در صندوق گنجی زندگی می کند که بالای کمدی در اتاقِ کار پدرش است. مادری که فقط هفته ای یک بار برای پسرش نامه می نویسد و عجیب است با تمام علاقه ای که به گیل دارد، هرگز وقت نمی کند به او زنگ بزند. و پدرش، کسی که هر شب به صفح? کامپیوترش زل می زند و گریه می کند، اما عکس روی صفحه صورت خودش است نه زنش. و به نظر می رسد می خواهد حساسیت بیش از حد پسرش را نادیده بگیرد (در نقاشی های گیل، پدرش از نگاه کردن به او پرهیز می کند).» هفت برچسب دارم و یک آلبوم چرمی قهوه ای که کسی اجازه ندارد آن را ببیند.
خرس گفت: «من یک مشکل کوچک دارم.»
خرس مشکل کوچکی دارد و همه برای مشکل او راه حل دارند. اما آن قدر عجله دارند کمکش کنند که وقت ندارند درست گوش کنند و ببینند خرس چه مشکلی دارد!
لیزه لوته خوابش نمی بره!
هر روز غروب که میشد، خانم مزرعهدار قبل از خواب برای حیوانات مزرعه قصه تعریف میکرد. بعد هم آنها به لانههایشان برمیگشتند تا توی تختخواب راحت بخوابند. یک شب لیزه لوته هرچه روی کاهها غلت زد، خوابش نبرد که نبرد.
نگرانی شبیه ابر است – کودکان و شناخت احساسات
بعضی روزها آنقدر خوبند که دوست داریم برای همیشه جایی نگهشان داریم. اما بعضی روزهای دیگر، حتی دوست نداریم از رختخواب بلند شویم. نگرانی شبیه ابر است؛ ابری سیاه که آسمان روزمان را تیرهوتار میکند. کنار گذاشتن نگرانیها، سختترین روزها را هم کمی آفتابیتر میکند...
شانس ضرب در هفت
بیدی دختر دوازده سالهایست بسیار باهوش ومتفاوت. دختری کنجکاو، عاشق عدد هفت و گیاهان. اما یک روز فاجعهای برایش اتفاق میافتد. پدر و مادرش همزمان در حادثهی رانندگی کشته میشوند. و حالا این بیدی است که باید تنهای تنها زندگی جدیدش رو برو شود.
ایزی و راسو
ایزی از مه میترسد؛ از سایه، از عنکبوت، حتی از دوستی با دیگران! ولی دوست عروسکی او، راسو، هرگز نمیترسد. هروقت راسو همراه ایزی است، ایزی میتواند بر ترسهایش غلبه کند .. تا اینکه راسو گم میشود! ایزی اگر بخواهد راسو را پیدا کند، باید خودش به تنهایی اینکار را بکند.
بچه ابر
این داستان درباره ی بچه ابری است که تک و تنها در دل آسمان زندگی میکند. تا این که روزی اتفاقی می افتد که او را از تنهایی در می آورد.
کلیدهای آموختن به کودکان درباره خدا
بیشتر والدین این سوال را از فرزندشان شنیدهاند. شما با سوالهایی که فرزندتان درباره ی خدا و مسائل مذهبی دارد چگونه برخورد می کنید؟
این کتاب حاوی رهنمودهاایی برای برخورد با پرسش های کودکان درباره ی اعتقادات مذهبی است.
یک روز جادویی که قرار بود هیچ کاری نکنم!
تبلتم افتاد توی برکه! بدون تبلت هیچ کاری نداشتم بکنم. انگار نهال کوچکی بودم که بیرون از خانه وسط طوفان گیر افتاده باشد. احساس کردم در آن نزدیکی، چیز خاصی وجود دارد... دنیای اطرافم یواش یواش داشت تغییر میکرد!