خرگوش گوش داد !
تیلور با مکعبهای خانهسازیاش ساختمان فوقالعادهای ساخته بود. همینطور که داشت با افتخار ساختمانش را تماشا میکرد، یکدفعه یک دسته کلاغ به ساختمانش زدند و آن را خراب کردند. حیوانات جنگل که این صحنه را دیدند، همهشان فکر کردند میتوانند حال تیلور را خوب کنند. آنها یکییکی آمدند و با تیلور صحبت کردند. اما تیلور حالوحوصلهی هیچکدامشان را نداشت. هیچکدامشان واقعاً بلد نبودند حال تیلور را خوب کنند؛
پسرک، موش کور، روباه و اسب
داستانی از معصومیت، ماجراجویی و مهمترین درسهای زندگی با کلمات و تصاویری که قلب هرکسی از هر سنی را گرم میکند. این کتاب در قالب یک داستان کودکانه و ساده، مفاهیم بزرگی مثل موفقیت، شجاعت، مهرورزی و امید را به ما یادآوری میکند.
پهلوان پهلوانان
صدها سال پیش در یکی از شهرهای خراسان پهلوان بزرگی زندگی میکرد به نام پوریای ولی که نه تنها در خراسان، بلکه در سراسر ایران بزرگ آن روزگار شهرت داشت. مردم به پاس مهربانی و جوانمردیش او را بسیار دوست میداشتند و او را مربی اخلاقی انسانی هم میدانستند. در این زمان، پهلوان جوان و کوهپیکر از سیستان برای کشتی گرفتن با پوریای ولی به خراسان آمد. این خبر به او رسید و او قبل از دیدار جوان سیستانی به مسجد رفت تا نماز بگزارد. در آنجا صدای پیرزنی را شنید که دعا میکرد و از خداوند میخواست تا به پسرش نیرویی دهد تا در کشتی با پهلوان بزرگ خراسان پیروز شود...
خانوادهی جورواجور ۵ – دوست خوشمزه
بهترین دوست وقتی مریضی به دیدنت میآید، حتی اگر مریضی را به او هم بدهی.
پسر، موش کور، روباه و اسب (گالینگور)
چارلی پسر تنهایی است. ناگهان به موش کوری برمیخورد که به نظر میرسد کیک را از همه چیز بیشتر دوست دارد. آنها با یک دیگر دوست میشوند و چارلی از ترسهایش برای موش کور میگوید. او هم چارلی را نصیحت میکند و تبدیل به مشوق او میشود. در ادامهی مسیرشان، به روباهی برمیخورند که در تلهای اسیر شده است. روباه را آزاد میکنند و او نیز در این مسیر تبدیل به همراهشان میشود. سپس اسبی را میبینند که مدتهاست استعدادهایش را از دید بقیه پنهان کرده است. همهی آنها در مسیر تغییر قرار دارند...
پسر، موش کور، روباه و اسب
چارلی پسر تنهایی است. ناگهان به موش کوری برمیخورد که به نظر میرسد کیک را از همه چیز بیشتر دوست دارد. آنها با یک دیگر دوست میشوند و چارلی از ترسهایش برای موش کور میگوید. او هم چارلی را نصیحت میکند و تبدیل به مشوق او میشود. در ادامهی مسیرشان، به روباهی برمیخورند که در تلهای اسیر شده است. روباه را آزاد میکنند و او نیز در این مسیر تبدیل به همراهشان میشود. سپس اسبی را میبینند که مدتهاست استعدادهایش را از دید بقیه پنهان کرده است. همهی آنها در مسیر تغییر قرار دارند...
در راه کوه
خانم بَجِر خیلی پیر است. او خیلی چیزها به عمر خود دیده. مثل چیزهایی که در آشپزخانهاش گذاشته. خانهی خانم بَجِر در دامنهی کوه کوچکی قرار دارد. او روزهای یکشنبه از راهباریکهی بیرون باغش مسیر کوه را در پیش میگیرد و تا قلهی کوه بالا میرود.
زنان کوچک رویاهای دور و دراز: رزا پارکس
مجموعهی انسانهای کوچک رویاهای دور و دراز داستان زندگی آدمهایی است که محدودیتهای زندگی را نپذیرفتند و برای رسیدن به رویاهاشان از هیچ تلاشی دریغ نکردند. الگو قرار دادن انسانهای موفق میتواند روش مناسبی برای تشویق و ایجاد انگیزه در کودکان باشد. بخصوص که این کتابها به شکل داستانی برای کودکان بازنویسی شده و با تصویرهایی بسیار زیبا ترکیب شدهاند.
محله ی شکر خانوم
مادربزرگ علی و افسانه فوت کرده است. شکر خانوم از بچهها میپرسد مادربزرگ چه چیزهایی را دوست داشته؟ بچهها درست نمیدانند، اما شکر خانوم میداند، پس گلدانها را پر از گل شمعدانی میکند و غذای مورد علاقهی مادربزرگ را میپزد و همسایهها را دعوت میکند تا با تعریف کردن خاطرهای از او، یادش را همچنان زنده نگه دارند. داستانهای محلهی شکر خانوم سرشارند از حس زندگی و انساندوستی.
کنسرت پنج موش بامزه
هر وقت پنج موش بامزه با هم جایی می روند، اتفاق جالبی در راه است. وقتی در یک شب مهتابی، یواشکی به کنسرت قورباغه ها گوش می کنند، دیگر نمی توانند آواز دلنشین و زیبای قورباغه ها را از سرشان بیرون کنند. پس تصمیم می گیرند که گروه موسیقی موش ها را تشکیل دهند: پنج موش بامزه
دنیا به آدم های بنفش بیشتری نیاز دارد!
سوال خیلی خوبیه! آدم بنفشها کسایی هستند که همیشه سوالهای خیلی خوب میپرسند. اونها دوستوآشنا رو کنار هم جمع میکنند. اونها مهربون و باپشتکارن. و خیلی خوشخندهان. آدم بنفشها قهرمانان همیشگیان. تو هم دوست داری یه آدم بنفش باشی؟ این قسمت خوب ماجراست.
دنیای دوستداشتنی من – کتاب پدربزرگها
همهی پدربزرگها دوست دارند برای شما قصه بگویند. این کتاب را ورق بزنید و دربارهی پدربزرگها بخوانید!
دنیای دوستداشتنی من – کتاب مادربزرگها
همهی مادربزرگها دوست دارند شما را یک عالمه ببوسند! این کتاب را ورق بزنید و دربارهی مادربزرگها بخوانید!
شهر طلا و سرب
این دومین جلد از سه گانه ی جان کریستوفر درباره ی مبارزه ی انسان ها با ساخته های دست خودشان است.
یک دنیا دایره
اولش که به این دنیا میآییم، دایرهی دورمان خیلی کوچک است، تنها خودمون داخلش جا میشویم. اما کمکم که بزرگتر میشیم، دایرهی ما هم رشد میکند و بزرگ میشود. حالا خانواده، دوستان، همسایهها و ... همگی داخل دایره هستیم.
اگر همه این را بگویند؟
اگر به کسی بگویید اجازهی بازی با شما را ندارد، اگر به کسی بگویید ظاهرش خندهدار و مسخره است یا اینکه او به اندازهی کافی خوب و ارزشمند نیست، شاید به نظرتان برسد که آسیب چندانی به او نرسیده است، ولی فکر کنید اگر همه این را بگویند و تصور کنید که همه اینگونه صحبت کنند! اگر همه از یاد ببرند که مهربان باشند یا اگر فردی به کمک و همدلی نیاز داشت، بیتفاوت باشند، آیا این دنیا جای زیبایی برای زندگیکردن خواهد بود؟ اما اگر همه قبل از صحبتکردن و رفتارکردن فکر کنند، دنیا جای خیلی بهتری برای زندگانی میشود.