آمبربراون ۱۱ – اسباب کشی میکند
من، آمبر براون، حسابی بههم ریختهام در سن نُه سال و نُهماهگی فهمیدهام که همه چیز تغییر میکند؛ چه بخواهم و چه نخواهم. نمیخواهم زندگیام زیر و رو شود، اما مامان و بابا از هم جدا شدهاند . نمیخواهم دوست صمیمیام از من جدا شود، اما جاستین از شهر ما رفتهاست. تغییرهای بزرگ گاهی خوباند اما گاهی هم دردهای بزرگی با خودشان به همراه میآورند.
آمبربراون ۱۰ – خیلی خوشحال است
آمبر براون به خاطر ازدواج مامانش با مکس خیلی هیجانزده است. جاستین، بهترین دوستش هم برای شرکت در مراسم سفر کرده و به شهر او آمده است. حالا مهمترین کار سخنرانی آمبر در عروسی و خرید لباسی معرکه است؛ اما انگار نزدیک است گفتوگوی مامان و مکس به خاطر هزینهها به دعوا بکشد.