پسری که با اژدها پرواز می کرد (۳)
ما خواب اژدها می بینیم؛ اژدهاهایی که می غرند و اژدهاهایی که چشمک زنان می درخشند. وقتی زیر پتوی گرم و نرم خوابیده ایم، آن ها رویاهایمان را روشن می کنند؛ درخشنده، براق و فروزان. اما خواب ها فقط شروع ماجرای بزرگ تری هستند. چون راستش را بخواهید، اژدهاهای ما فقط در خواب هایمان بهمان سر نمی زنند.
پسری که با اژدها زندگی می کرد (۲)
ای جان برکف های اژدهاجو، خوش آمدید! حدس می زنم شما به یکی از این دو دلیل این کتاب را انتخاب کرده اید: 1) شنیده اید که ما داریم اژدها پرورش می دهیم و می خواهید در این عملیات نفس آتشین شریک باشید. 2) برای خودتان یک درخت میوه ی اژدها پیدا کرده اید، اژدهایی از آن بیرون آمده و حالا هیچ نمی دانید قدم بعدی چیست. کتاب خوبی را انتخاب کرده اید. چرا؟ چون ما هم نمی دانستیم باید چه کار کنیم!
پسری که اژدها پرورش می داد (۱)
ما اژدها پرورش می دهیم. این را هم بگویم که دردسرش خیلی بیشتر از پرورش خیار است. کارخرابی توی حریره ی بابا؟ تعقیب گربه تان؟ آتش زدن مسواک تان؟ اما مطلب دیگری هم هست که باید به شما بگویم. چشم های الماسی و درخشان شان به شما چشمک می زنند. نفس گرم شان گوش تان را قلقلک می دهد. و بهتر است راز آن ها را پیش خودتان نگه دارید، چون مگر کسی هست که اژدها نخواهد؟