ویکنت دو نیم شده
ویکُنت راهی میدان نبرد میشود و با شلیک یک توپ دونیم میشود، البته زنده میماند! حالا دو ویکنت از میدان جنگ به خانه برگشتهاند؛ نیمهی چپ سراسر شرّ و پلیدی و نیمهی راست همه نیکی و خیرخواهی است. نیمهی شر در قصر ساکن است و نیمهی خیر در مزرعه شب و روز کار میکند، اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود.
یکی بود که خودش نبود
بارون لامبرتو پیرمردی نودوسهساله، ایتالیایی و ثروتمند است که با بیستوچهار بیماری دستوپنجه نرم میکند. او همراه پیشخدمت باوفایش در جزیرهی سنجولیو روزگار میگذراند. بارون که در آستانهی مرگ قرار دارد و بهدنبال جاودانگی است، یکباره جوان، سرحال و شاداب میشود. راهزنان برای دریافت پول او را گروگان میگیرند، اما هر کاری میکنند بارون جوانتر و سرحالتر از دیروز میشود. چه رازی در میان است؟ او را جادو کردهاند؟