قورررک!
چند قورباغه توی برکهای آرام خوب و خوش زندگی میکردند. تا اینکه یک روز، وقتی از خواب بیدار شدند با مهمان شگفتانگیزی روبرو شدند: یک خوک!
خوک، وسط برکهروی سنگی نشست، دهانش را باز کرد و گفت:
«قوررر!»
فکر میکنید یک خوک کوچولو با اینهمه قورباغه چه کار دارد؟
سیمون جورابه
سیمون یک لنگه جوراب راهراه است. یک لنگه جوراب تنها. برای همین هم کسی برای پوشیدن انتخابش نمیکند. او هم دلش میخواهد از کشو بیرون بیاید و مثل بقیهی جورابها خوش بگذراند. بنابراین تصمیم میگیرد دنبال جفتش بگردد. اما آیا دوست سیمون حتماً باید راهراه باشد؟