قصه های دوستی ۱ – قرمزِ قرمزِ قرمز
لاک پشت خیلی عجله دارد. او دنبال یک چیز قرمز می گردد و وقت ندارد با کسی حرف بزند. اما چه چیز قرمزی؟ گل های رز راکون؟ جوراب های بز؟ سقف خانه ی روباه؟ همه ی همسایه ها می خواهند بدانند، برای همین دنبالش راه می افتند. وقتی لاک پشت بالاخره می ایستد، هیچ چیز قرمزی وجود ندارد، اما ناگهان همه آن را می بینند؛ یک چیز قرمز قرمز قرمز.
قصه های دوستی ۸ – نیکی و روز بارانی
باران میبارد و نیکی و خواهرها و برادرهایش توی خانه گیر افتادهاند. حوصلهی همه سررفته. پس کی این باران تمام میشود؟ نیکی فکر خوبی دارد؛ برویم سفر! سفر به کویر، به کوهستان، جنگل یا حتی به فضا. صبر کن نیکی! ببین باران بند آمد! حالا میتوانیم حسابی ماجراجویی کنیم.
قصه های دوستی ۹ – روزی که لاکپشت پنگوئن شد
لاکپشت کوچولو آنقدر از خواندن کتاب زندگی پنگوئنها هیجانزده شده که دلش میخواهد پنگوئن شود. همهی دوستانش درمهدکودک هم دوست دارند مثل لاکپشت کوچولو پنگوئن شوند. آنها مثل پنگوئنها روی شکمشان سرمیخورند و خوابهای پنگوئنی میبینند و یک روز خیلی عالی پنگوئنی را میگذارنند.
قصه های دوستی ۱۱ – دکتر مهربان
امروز مطب دکتر شلوغ است. پای بچه کلاغ شکسته، آقای خرس سرما خورده، دم خانم گاو درد میکند، اما دکتر مهربان با دقت و حوصله به همهی مریضها کمک میکند تا حالشان بهتر شود. دکتر مهربان خیلی مهربان است. یک داستان آرام و راحت و گرم که به بچهها کمک میکند تا از دکتر رفتن نترسند.
قصه های دوستی ۷ – چه فکر خوبی مولی
انگار روز خوبی برای فکر کردن نیست! مولی نمیتواند شعر بنویسد و دوستانش، خرگوشی و غازی و قورقوری و پیگی، ایدهی خوبی برای هدیهی تولد لاکی ندارند. اما یک فکر خوب از راه میرسد! آنها با هم کار میکنند و بهترین هدیه را برای دوستشان درست میکنند؛ یک هدیهی خیلی خیلی مخصوص.
قصه های دوستی ۶ – روزی که مولی پرواز کرد
مولی دوست دارد به شهربازی برود، آنجا همراه با دوستانش خیلی خوش میگذرد. باهم به اتاق خنده میروند، سوار چرخفلک میشوند، اسبسواری میکنند و نمایش عروسکی میبینند. راستی، مولی یک سکه دارد و میتواند برای خودش و دوستانش بادکنک بخرد. چه خوب! مولی دوستان زیادی دارد و باید چندتا …ای وای! مولی کجا رفت؟
قصه های دوستی ۱۰ – هیس!
وقتی برادر کوچولو خواب است، باید ساکت باشم. نباید بلند بخندم و آواز بخوانم. حتی دزدهای دریایی و شوالیهها هم نباید سروصدا کنند. اما وقتی برادر کوچولو از خواب بیدار میشود، وقت بازی است! حالا دلقک میتواند بخندد، ببر میتواند غرش کند و من میتوانم طبل بزنم، تا وقتی برادر کوچولو دوباره بخوابد.
قصه های دوستی ۲ – نیکی و گرگ های بد گنده
کمک! کمک! نیکی خواب بدی دیده است؛ خواب چند گرگ بد گنده ی ترسناک. کمک! کمک! خواهرها و برادرهای نیکی هم از گرگ ها می ترسند. صبر کنید بچه ها! مامان خرگوشه همین جاست و همه ی گرگ ها و خواب های بد را فراری می دهد. حالا می توانید راحت و آرام بخوابید.
قصه های دوستی ۴ – کی امشب به من شب به خیر می گوید
وقت خواب است اما بره کوچولو مامانش را پیدا نمی کند؟ پس کی امشب او را می خواباند؟ خانم گاوه می گوید:»من...من نگران نباش! بلدم چه طور شب به خیر بگویم.« اما نه، این طوری نیست! نه خانم گاو می تواند بره کوچولو را بخواباند، نه خانم گربه و خانم اسب و بقیه ی حیوانات مزرعه. فقط مامان گوسفند بلد است چه طور به بره کوچولو شب به خیر بگوید.