این کتاب در اصل مواجه رضاقلی نوجوان فقیر و روستایی با سینما، ماشینیزم، ریلگذاری مسیرهای شهری و نشانههای دیگر با بهت و حیرت است اما او ظاهرا ذات آزادیخواهی دارد و برخلاف رویهی معمول تن به بردگی نظام ارباب رعیتی و کارگری نمیدهد. او در حد توان خودش عاصی و طغیانگر است و نقشهی فرار میکشد، نوجوانی که قربانی جهل شده و او را از خانوادهاش دزدیدهاند و فروختهاند. آشنایی او با میرزا حسن رشدیه که دلسوز مردم و مملکت است این روحیهی تحولخواه را در او تربیت میکند. او شاهد تخریب اولین مدرسهی تهران است به دست جاهلان کور و متعصب که آبشخورشان خرافه است و خوب میدانند که با ظهور علم دکانشان تخته خواهد شد و…بخشی از کتاب قبرستان عمودی: شاید اگر خاطرات مادرم نبود، رضاقلی میرزا آنقدر روی من تأثیر نمیگذاشت. شاید اگر آن روزهای تلخ را تجربه نکرده بودم، تلخی سرگذشت رضاقلی چندبرابر نمیشد. تازه داشتم تلاش میکردم حال و روزم را عوض کنم که یک صبح جمعه رضاقلی میرزا از راه رسید و همه چیز را به هم زد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.