این کتاب از زبان گربهای است که هفت سال در خانهای با چند بچه، یک سگ و یک نوزاد زندگی میکند. او گربهای پرحرف است که احساس میکند هیچکس به او توجه ندارد. دستکم آن توجهی که چند سال پیش همه به او داشتند، دیگر ندارند. ابتدا، او از آمدن سگ جدید به خانه ناراحت است. سگ اصلا مثل او نیست. برای همهچیز ذوق میکند و هی بالا و پایین میپرد و صداهای مختلف درمیآورد. گربه هم احساس میکند دیگر کسی برای او ذوق نمیکند و حالش کمی گرفته میشود. هرچند او نقشههایی میکشد، همچنان حس خوبی به سگ ندارد! اوضاع زمانی بدتر میشود که نوزادی هم به خانواده اضافه میشود.
آنوقت گربهی داستان دیگر روحیهاش را کاملا میبازد!مامانخانومی با صدایی که همیشه با گربه حرف میزد، با نوزاد صحبت میکند و گربه را از نزدیکی نوزاد دور میکند و برایش باید و نباید تعیین میکند. رفتارهایی که گربه از آن متنفر است. بله، او از اینکه خانوادهای داشته باشد، حسابی ناامید شده است و میخواهد به مخاطب بگوید خانواده چیز مهمی نیست، هرچند کمکم به خاطر میآورد خانواده چه موهبتی است و وقتی با خانواده زندگی میکنیم چقدر اوضاع متفاوت است نسبت به وقتی که خانوادهای وجود ندارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.