آموزش مفاهیم با پوملو فیل فیلسوف ۲ – شکل ها
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، خیلی زود فهمید که دنیا پُر از شکلهای جورواجور است. او به همهچیز با دقت نگاه کرد تا بفهمد چهشکلی است. پوملو فهمید کوهها «مثلثی» هستند! بعد فهمید که قیفِ بستنی هم «مثلثی» است. خوب هم که به خروس نگاه کرد، دید نوک خروس هم «مثلثی» است. پوملو کمکم با «گردِ» کج و کولهی سیبزمینیها هم آشنا شد و خیلی زود شکلهای دیگر را هم کشف کرد. پوملو حتی به شکلِ بیشکلِ ابرها هم با دقت نگاه کرد و فهمید که هی شکلشان عوض میشود.
آموزش مفاهیم با پوملو فیل فیلسوف ۳ – رنگ ها
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، خوب که به اطرافش نگاه کرد، فهمید که دنیا رنگارنگ است. او «آبیِ» آسمان را شناخت و فهمید با «آبیِ» یخزدهی زمستان و «آبیِ» خاموش و تاریک شب فرق میکند. پوملو فهمید که پرتقال «نارنجیِ» نارنجی است، غروب آفتاب هم «نارنجی» است و کمکم فهمید پاییز هم «نارنجی» است؛ یکجور نارنجیِ غمانگیز. پوملو اینطوری با دنیا و رنگهایش آشنا شد و فهمید یکعالمه «قرمز» در دنیا وجود دارد که هیچکدام شبیه آنیکی نیست...
پوملو فیل فیلسوف ۵ – سوال های بی جواب
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، گاهی کار و زندگیاش را ول میکرد و مینشست و از خودش سؤال میکرد. مثلاً میپرسید آیا عنکبوتها خواب میبینند؟ چرا گوجهفرنگیها قرمزند؟ پوملو از خودش میپرسید اگر جایی برود که هیچکسی آنجا نباشد، چهکار میکند؟ یا اینکه مورچهها به چی فکر میکنند؟ پوملو زیاد فکر میکرد و یک عالمه سؤال داشت. تو هم مثل پوملو زیاد فکر میکنی؟ عجیبترین سؤالی که تا حالا به فکرت رسیده چیست؟
پوملو فیل فیلسوف ۴ – عشق های کوچک
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، توی باغچه زندگی میکرد! آخر او یک بچهفیلِ معمولی نبود. او عاشق کنسرتهای شلوغ بود و همینطور عاشق یازدهمین تربچه، توی سومین ردیف باغچه. پوملو فیلی بود که با همهی فیلها فرق داشت. او عاشق یک سنگ کوچک خاکستری بود؛ میدانی چرا؟ چون آن سنگ را هیچکسی دوست نداشت! آیا دلت میخواهد بدانی پوملو عاشق چه چیزهای دیگری بود؟
پوملو فیل فیلسوف ۳ – خواب های شگفت انگیز
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، خواب میبیند. خوابهای عجیبوغریب، خوابهای تار، خوابهای بامزه، خوابهای سُرسُرهای... مثلاً خواب میبیند مایوی خالخالی تنش کرده و همه نگاهش میکنند، یا خواب میبیند که پرواز میکند! تو هم مثل پوملو خواب میبینی؟ عجیبترین خوابی که دیدی چه بوده؟ دوست داری با خوابهای شگفتانگیز پوملو، فیل فیلسوف، همراه شوی؟
پوملو فیل فیلسوف ۲ – ترس های بزرگ
اگر مثل پوملو یک فیل فیلسوفِ صورتی کوچولو بودی، با خرطومِ درازت چهکار میکردی؟ مثلاً با خرطومت کلاهِ گِرد و پیچپیچی درست میکردی؟ یا از شاخههای گوجهفرنگی آویزان میشدی و تاب میخوردی؟ یا اینکه با خرطومت توتفرنگیهای خوشمزه و رسیده را از بالای بوتهها میچیدی؟ پوملو، فیل صورتیِ فیلسوف، وقتی خوشحال است، ابرها را میشمارد! یا اینکه توی پوستِ گردو مینشیند و روی شبنمِ برگها قایقسواری میکند. تو چی؟ دوست داری وقتهایی که خیلی خوشحالی، چهکار کنی؟
پوملو فیل فیلسوف ۶ – باغچهی اینجا باغچهی اونجا
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، یک روز صبح که از خواب بیدار شد، احساس کرد که همهچیز عوض شده! او توی باغچه زندگی میکرد، اما باغچه مثل همیشه نبود؛ توتفرنگیها مزهی همیشگیشان را نداشتند و شلغمها هم مثل همیشه جوابش را نمیدادند. پوملو مطمئن شد که باغچه باغچهی همیشگی نیست. کمکم احساس تنهایی کرد. او میخواست بداند چه اتفاقی افتاده. بعد فکر کرد که باید از باغچهاش برود، ولی کجا؟ فکر میکنی پوملو چهکار کرد؟