من معذرت نمی خواهم
پسر بچه ای به نام واسیااز مادرش می خواهد برایش اسب چوبی بخرد. مادر واسیا می گوید: «چند روزی صبر کن پسرم، الآن پول ندارم.» اما واسیا با عصبانیت داد می کشد و ...
پسر بچه ای به نام واسیااز مادرش می خواهد برایش اسب چوبی بخرد. مادر واسیا می گوید: «چند روزی صبر کن پسرم، الآن پول ندارم.» اما واسیا با عصبانیت داد می کشد و ...