رویاپرداز شادمان
رؤیاها همان آرزوهایی هستند که به امید زندگی زیباتر و شادتر ما را فراتر از روزمرگیها پیش میبرند. در دنیای شگفتانگیز خیال همهچیز از ثطرههای باران گرفته تا شکوفههای معطر در دستان ماست. در خیال راههایی به سمت نور پیدا میشود که حتی در صورت محال بودن در واقعیت، زمینهساز رهایی و نجات میشوند. زندگی بدون رؤیا و خیال، جامعهای بدون امید و آرزو به همراه خواهد آورد که اعضای آن برای آیندهای بهتر تلاش میکنند و انگیزهای ندارند. پس به رؤیاهایت بگو چقدر برایت عزیز هستند. به رؤیاهایت بگو که میتوانی و میشود، چون رؤیا خود تویی.
اگر همه این را بگویند؟
اگر به کسی بگویید اجازهی بازی با شما را ندارد، اگر به کسی بگویید ظاهرش خندهدار و مسخره است یا اینکه او به اندازهی کافی خوب و ارزشمند نیست، شاید به نظرتان برسد که آسیب چندانی به او نرسیده است، ولی فکر کنید اگر همه این را بگویند و تصور کنید که همه اینگونه صحبت کنند! اگر همه از یاد ببرند که مهربان باشند یا اگر فردی به کمک و همدلی نیاز داشت، بیتفاوت باشند، آیا این دنیا جای زیبایی برای زندگیکردن خواهد بود؟ اما اگر همه قبل از صحبتکردن و رفتارکردن فکر کنند، دنیا جای خیلی بهتری برای زندگانی میشود.
سیم پیچی مخصوص مغز من
این کتاب، ماجراى زندگى «سام» است؛ پسرى که با اختلال «اتُیسم» زندگى میکند و ش بهصورت خاصى سیمپیچى شده است. پسرى که میخواهد شما نیز او را بشناسید و بدانید که دیدنیها و صداهای اطرافش را چگونه درک میکند. سام میداند که با همسالانش متفاوت است؛ مثلاً جمعیت زیاد و صداهاى بلند او را میترساند، حتى در آغوش گرفته شدن او را ناراحت میکند. رفتارهاى متفاوت او، مانند بالبالزدن یا چرخیدن، به نظر همه غیرعادى میآید اما شاید این تنها روش سام براى سازگار شدن با محیط است. برخلاف ظاهرش، تمایلات و سرخوردگیهاى او مانند کودکان دیگرست؛ او هم مثل همهى کودکان دوست دارد با همسالانش بازى کند، در جمع دیگران پذیرفته شود و مثل دیگران دوست داشته شود.
مغز خمیری، مغز سنگی
با ( خمیری و سنگی) آشنا شوید .آنها دو نگاه متفاوت دارند. خمیری دوست دارد با ماجراجوییهای مختلف خوش بگذراند,مطالب جدید یاد بگیرد و نگران اشتباههایی که ممکن است پیش بیاید ,نباشد.اما سنگی هر چیز را همان گونه که هست,میپذیرد و فکر میکند نمیشود هیچ کاری برای بهتر کردن آن انجام داد.
سطل مهربانی
یک روز صبح فیلیکس از خواب بیدار شد و سطلی بالای سرش احساس کرد که با اتفاقهای ناخوشایند روز، آب آن کم و کمتر میشد. فیلیکس فهمید که برای به دست آوردن شادی و داشتن سطلی پر از آب، باید با مهربانی کردن به دیگران سطل آنها را پر کند. وقتی به خوشحال کردن دانشآموزان و معلمان مدرسه پرداخت، سطل آنها پر از آب شد و پس از آن سطل خودش هم پر شد و در نتیجه آرامش و شادی بیشتری پیدا کرد. داستان فیلیکس و سطلهای مهربانی به یادمان میآورد که دستیابی به شادی و سعادتمندی از راه قسمت کردن شادمانی میان مردم دنیا ممکن خواهد بود.
اگر همه این کار را بکنند!
وقتی فقط یک قوطی نوشابه از پنجره بیرون میاندازید، شاید به نظرتان خیلی مهم نباشد. درسته؟! اما اگر همهی افراد قوانین را زیر پا بگذارند، چه اتفاقی میافتد؟! برای مثال هنگام قصهخوانی صحبت کنند، نظافت را رعایت نکنند، در استخر آب را به اطراف بپاشند و... آنگاه دنیا خیلی بینظم میشود. حال چه میشود اگر همه قوانین را رعایت کنند؟! آنگاه دنیای ما دنیای بهتری میشود و زندگی در آن آرامتر و لذتبخشتر خواهد شد.
من یک نفر هستم، اما …
هرچند دنیا با مسائل و مشکلاتی پیچیده روبهروست، اما ما میتوانیم با اقدامهایی کوچک، آغازگر اتفاقهای شیرین و تغییراتی بزرگ باشیم. ما میتوانیم قدم کوچکی برای تبدیل دنیا به مکانی بهتر، متحدتر و آرامتر برداریم و در مسیر تغییر جامعه پیش برویم؛ همچون باغی زیبا که با یک دانه شروع میشود.