قصههای دوستی ۱۳ – جوجهها به پارک میروند
این کتاب به تجربهای رایج در دوران کودکی میپردازد و انتخابی عالی است برای بلندخوانی در مهد کودک یا خواندن تکبهتک برای بچهها.
جونی بی جونز ۷ – هیولای زیر تخت
مامان و بابا میگویند هیچ هیولایی در کار نیست. پس جای آب دهن هیولا چهجوری روی بالش جونی مانده؟ جونی میترسد بخوابد و هیولا پاهایش را ببیند که از تخت آویزان شده و... وای جونی! نکند هیولا فکر کند انگشتهای قلنبهی پایت سوسیسهای خوشمزهای هستند که باید قورتشان بدهد!
قلب و بطری
کتاب قلب و بطری دربارهی دختربچهای است که در بزرگسالی قلبش را در یک بطری میگذارد. او قبلاً دختری بود مثل دخترهای دیگر؛ سرش پر از کنجکاوی درباره شگفتیهای دنیا. به ستارهها و به شگفتیهای دریاها فکر میکرد. و با پیدا کردن هر چیزی خوشحال میشد. او یک روز فکر کرد بهتر است قلبش را جای امنی بگذارد. برای همین آن را در یک بطری گذاشت اما بعد از آن هیچچیز مثل قبل نبود. دیگر ستارهها را از یاد برد. و به دریا توجهی نداشت. دیگر برای شگفتیهای دنیا کنجکاوی نشان نمیداد. اصلاً هیچچیز برایش مهم نبود. ولی دستکم قلبش جای امنی بود. تا اینکه یک روز چشمش به پسربچهای افتاد که هنوز درباره شگفتیهای دنیا کنجکاو بود.
تابستان رویایی جولیان
جولیان بیشتر از اینکه از شیر و ببر بترسد از دوچرخه می ترسد، اما چه طور می تواند این موضوع را به صمیمی ترین دوستش، گلوریا، بگوید؟ کسی که بدون دست دوچرخه سواری می کند!
جولیان، پزشک رویاها
تولد پدر است و جولیان همه کاری می کند تا هدیه ای مخصوص برای پدرش تهیه کند؛ چیزی که پدر همیشه در رویایش به آن فکر می کند. اما جولیان چه طور باید بفهمد پدرش به چه فکر می کند؟ و حالا که بالاخره فهمیده، آن قدر شجاع است که آن را به دست بیاورد؟
قصههای دوستی ۱۳ – جوجهها به پارک میروند
این کتاب به تجربهای رایج در دوران کودکی میپردازد و انتخابی عالی است برای بلندخوانی در مهد کودک یا خواندن تکبهتک برای بچهها.
سام وو نترسو ۳ – از تاریکی نمی ترسد
مگر تاریکی هم ترس دارد؟ من که یکذره هم از تاریکی نمیترسم. به هیچوجه. هرگز. اما وقتی با بهترین دوستم برنارد به جنگل رفتیم تا چادر بزنیم، فکر کردم بد نیست این چیزها را رعایت کنم: ۱. آتش روشن کنم تا خرسهای هیولا، خفاشهای خونآشام و گرگزامبیها را بترسانم. ۲. تمام شب، بیدار بمانم تا مطمئن شوم نقشهام درست از آب درمیآید.
سام وو نترسو ۲ – از کوسهها نمیترسد
کی گفته من از کوسه میترسم؟ حالا اینکه کوسهی توی آکواریوم یکهو هوس کرد بپرد طرفم و من را بخورد که دیگر تقصیر من نبود. برای همین وقتی قرار شد برای دوستم بروم کنار دریا، فکر کردم بهتر است این دو تا قانون ساده را رعایت کنم: پایم را توی آب نگذارم و در همان خشکی بمانم. راهی برای فراری دادن کوسهها پیدا کنم اینطوری دیگر خیال آدم راحت میشود... مگر نه؟
سام وو نترسو ۱ – از اشباح نمیترسد
کی گفته من از اشباح میترسم؟ من حتی اندازهی سر سوزن از اشباح نمیترسم. ولی رالف، بعد ار آن اتفاق ناجوری که توی مدرسه افتاد، بهم میگوید جوجهی ترسو. برای همین فکر کردم باید نقشهای بریزیم: یک دستیار ترسناک و خشن استخدام کنم. یک بار برای همیشه شاه اشباح را شکست بدهیم. به همین سادگی! نه، ولی انگار به همین سادگیها هم نیست...
بیلی و هیولاهای فسقلی ۲ – هیولاها در مدرسه
هیولاهای فسقلیِ بیلی تصور میکنند رفتن به مدرسه هیجانانگیز است، ولی بیلی نظر دیگری دارد! وقتی بزرگترین و بدجنسترین و بدترترین بچهی جهان همکلاسیاش است، مدرسه هرگز برای او دوستداشتنی نیست! هرچند بیلی نمیتواند جلو هیولاهای دستآموزش را بگیرد و وقتی متوجه میشود که آنها داخل کیف مدرسهاش مخفی شدهاند، خیلی دیر شده است! هیولاها وارد مدرسه میشوند و دردسرهای ریز و درشت میسازند. دردسرهایی که هم به نفع بیلی تمام میشود و هم به ضرر او! چگونه؟ از یک طرف، معلم بیلی بهخاطر پرتاب سیبزمینی یا ریختن لوبیا روی زمین او را توبیخ میکند و از طرف دیگر، خرابکاریهای هیولاها در مدرسه باعث میشود که ترس بیلی از همکلاسیِ قلدرش بریزد.
بیلی و هیولاهای فسقلی ۱ – هیولاها در تاریکی
بیلی از تاریکی میترسد و تصور میکند غولهای ترسناک، هیولاهای خونخوار، زامبیهایی با دندان تیز، هیولاهای سایهای، ارواح اسکلتی یا هیولاهای هشت چشمِ دندان تلهای در شب پنهان شدهاند تا به سراغ او بیایند. یک شب، وقتی او چشمهایش را میبندد صدای آرام جیرجیر میشنود و بیدار میشود. ردپاهای بنفش توی اتاق را دنبال میکند و متوجه یک حملهی غافلگیرانه به ساندویچ پنیرش و بوی بدی میشود که از کشوی جورابهایش میآید. توی کشو چه خبر است؟
هیولاهای ریزهمیزهی تاریکی آنجا مخفی شدهاند که سر و شکل و نامهای خندهداری دارند؛ شیپوری، گامبالو، پشمالو، چسبونکی و کاپیتان دماغی. ملاقات بیلی با هیولاهای تاریکی به جای ترس با خودش شادی و سرگرمی میآورد.
چه کار می کنی با یک فرصت؟
این مجموعه برای همه و در هر سنی مناسب است. برای همهی کسانی که روزی چیزی را میخواستهاند، اما آنقدر ترسیدهاند که برای بهدستآوردن آن خطر نکردهاند. برای همه ی کسانی که فکر یا ایدهای نو به سراغشان می آید یا با مشکلی بزرگ دست و پنجه نرم میکنند. این مجموعه داستان تشویقتان میکند هر فرصتی را که در زندگیپیش میآید، در آغوش بکشید. از کجا معلوم؟… شاید پذیرش همین فرصت همهچیز را در زندگیتان تغییر دهد.
استینک ۹ – و یک شب خوابیدن کنار کوسهها
بابا و مامان استینک برندهی یک شب خوابیدن در آکواریوم شدهاند و حالا معلوم نیست این شب معرکهترین خاطرهی استینک میود یا عذابآورترین شکنجهاش... استینک عاشق کوسههاست ولی آیا میتواند در همان اتاقی بخوابد که کوسهها در آن شنا میکنند؟ او دیوانهی چیزهای ترسناک و هیولاست ولی شاید اصلاً لازم نباشد به یک ماهی مرکب خونآشام اینقدر نزدیک شود...
استینک ۷ – و راه پیمایی شبانه زامبیها
فقط یک هفته مانده تا جلد پنجم کابوس در خیابان زامبی منتشر شود. کتاب که چاپ شود، استینک اولین نفر توی صف است تا زودتر کتاب را بخرد و به راهپیمایی شبانهی زامبیها برود. استینک و دوستهایش لباس زامبی درست میکنند و میخواهند رکورد یک میلیون دقیقه مطالعه را به دست بیاورند. اما حرفهایی که استینک دربارهی زنده بودن زامبیها شنیده حسابی گیجش کرده... نکند یکدفعه سروکلهی زامبی ها پیدا شود؟
نیما نابغه ۴ – خزندگان از درس (مخصوص بچه های نترس!)
شما فکر میکنید خزندگان فراری از درس چه کسانی هستند؟
جودی دمدمی و دوستان 4_ استینک دمدمی در سوپر تندر
استینک توی اخبار میشنود که یک شهاب سنگ توی روسیه فرود آمده. او نگران میشود که نکند شهاب سنگ دیگری با شهر آنها برخورد کند. به همین دلیل قورباغه و وسایل مورد نیازش را جمع میکند به اجبار توی زیرزمین خانهشان که همیشه از آنجا می ترسیده پناه میگیرد...