جونی بی جونز ۹ – مهمانی بالش های قلنبه
یک مامانبزرگ پولدار جونی را به خانهاش دعوت کرده... وای! خوابیدن توی یک خانهی بزرگ و زرق و برقدار خیلی کیف دارد... حتی اگر هزارتا قول هم به مامان و بابا داده باشی که نپری، ندوی، جیغ نکشی و... اما حواست کجاست، جونی؟ این چه وضع غذا خوردن است؟ چرا بالشها را پرت میکنی؟ نکند تمام قولها یادت رفته......
جونی بی جونز ۱ – اتوبوس بوگندوی خنگول
عجب اتوبوس ناجوری! اولین روز دورهی پیشدبستانی است. مامان، جونی را سوار اتوبوس مدرسه میکند؛ اما جونی اصلا از اتوبوس بوگندوی خنگول خوشش نمیآید. برای همین، وقتی زنگ آخر مدرسه میخورد همه سوار اتوبوس میشوند به جز جونی! کجایی جونی؟ زودباش... نکند توی مدرسه تنها بمانی و توی دردسر بیفتی؟
جونی بی جونز ۶ – جشن تولد جیم بدجنسه
تولد جیم بدجنسه است. او همهی بچههای کلاس را دعوت کرده، به جز جونی! خب شاید جونی هم جشن تولدش را شش ماه زودتر بگیرد و جیم را دعوت نکند. یا اثاثکشی کند و از اینجا برود... یا موهای جیم بدجنسه را بگیرد و محکم بکشد یا کارت دعوت یکی از بچهها را کش برود... مگه نه، جونی؟
جونی بی جونز ۷ – هیولای زیر تخت
مامان و بابا میگویند هیچ هیولایی در کار نیست. پس جای آب دهن هیولا چهجوری روی بالش جونی مانده؟ جونی میترسد بخوابد و هیولا پاهایش را ببیند که از تخت آویزان شده و... وای جونی! نکند هیولا فکر کند انگشتهای قلنبهی پایت سوسیسهای خوشمزهای هستند که باید قورتشان بدهد!
جونی بی جونز ۸ – دزد مدرسه
جونی توی حیاط مدرسه داد میزند: «دزد! دزد! یکی دستکشهای مرا دزدیده!» اما هر چی میگردد، نه دزد را پیدا میکند و نه دستکشها را... جونی میگوید هر کی چیزی پیدا کرد برنده است؛ و هر کی چیزی گم کرد، بازنده! برای همین وقتی یک خودکار ششرنگ پیدا میکند، جوری قند توی دلش آب میشود که انگار خودکار مالِ خودِ خودش است... اما هی، صبرکن، جونی! اینجوری که نمیشود...
جونی بی جونز ۵ – کیک بی ریخت بدمزه
جونی خیلی ذوقزده شده. قرار است جمعه جشن مدرسه برگزار شود. جونی در خانه یک عالمه تمرین میکند و میخواهد توی همهی مسابقهها بهترترین باشد و یک عالمه جایزه ببرد... اما جونی! تو دیگر زیادی نگران برنده شدنی... یادت باشد. همه که نمیتوانند توی تمام بازیها همیشه برنده باشند...
جونی بی جونز ۴ – فضولی های یواشکی
جونی توی فضولی کردن و سرک کشیدن تو کار بقیه حرف ندارد. میدانید چرا؟ چون پاهایش بلدند یواشکی راه بروند و دماغش هم وقتی نفس میکشد اصلا سوت نمیزند. اما آن روز وقتی توی فروشگاه یواشکی خانم معلم را نگاه میکرد... چی؟ داستان را لو ندهم؟ ولی جونی خانم! یادت باشد که خودت هم هیچوقت نمیتوانی جلوی زبانت را بگیری...
جونی بی جونز ۳ – دردسرهای دهن گشاد
جونی هر کاری میکند نمیتواند جلوی دهن گشادش را بگیرد و همه حرفهایی که نباید بگوید بیاجازه از نوک زبانش میپرند بیرون. تازه اینکه چیزی نیست. جونی یک مشکل دیگر هم دارد. او باید برای روز شغلها یک شغل انتخاب کند. اما جونی! این کلیدهای جیلینگجیلینگی چیست که از شلوارت آویزان کردهای؟ چی؟ حرف نمیزنی؟! عجب دختر رازداری!
جونی بی جونز ۲ – میمون کوچولوی بامزه
مامان قرار است یک نینی بیاورد، اما جونی اصلا خوشحال نیست. به نظر او نینیها پیفپیفویند و فقط بلدند گریه کنند. اما خبر مهمتری در راه است. مامانبزرگ میگوید نینی تازه، یک میمون کوچولوی بامزه است. ولی جونی! واقعا فکر میکنی لازم بود همهجا را پر کنی که مامان برایت یک میمون کوچولو به دنیا آورده؟