خود شجاع تو
آنجلینا مدام این جمله را با خودش تکرار میکند: تو با همه فرق داری! او فکر میکند هیچ نقطهی اشتراکی با دوستانش ندارد، احساس میکند همکلاسیهایش او را دوست ندارند و زندگی او شبیه هیچکدام از آنها نیست. او بین دوستانش احساس غریبگی میکند. اما آنجلینا تصمیمش را گرفته و میخواهد شجاعانه بر ترسهایش غلبه کند...
پاندورا و پرنده
پاندورا تک و تنها در سرزمین اسقاطیها زندگی میکرد. او از
چیزهایی که مردم دور میریختند، خانهی قشنگی برای خودش ساخته بود. ولی هیچوقت
هیچکس به دیدنش نمیآمد. تا اینکه یک روز چیزی از آسمان به زمین افتاد. یک پرنده
که بالش شکسته بود. و پاندورا به او کمک کرد تا کمکم دوباره پرواز کند...
داستانی زیبا و لطیف از پیوند موجودات و شروع دوبارهی زندگی. داستانی پر از مفاهیم ارزشمند که از مهربانی و حمایت و امید و عشق میگوید.
شنگال ( شومیز )
خیلی بده که نه قاشق باشین نه چنگال؟
شاید هم خیلی خوب باشه که نه قاشق باشین و نه چنگال. بلکه یه چیز جدید باشین به اسم شنگال، با تواناییهای جدید و حتی ظاهر متفاوت!
کتاب شنگال کتاب مورد علاقهی روباه قرمزه که روزی هزار بار براش میخونیم. شما هم این کتاب قشنگ رو از دست ندین🙃🦊