جونی بی جونز ۴ – فضولی های یواشکی
جونی توی فضولی کردن و سرک کشیدن تو کار بقیه حرف ندارد. میدانید چرا؟ چون پاهایش بلدند یواشکی راه بروند و دماغش هم وقتی نفس میکشد اصلا سوت نمیزند. اما آن روز وقتی توی فروشگاه یواشکی خانم معلم را نگاه میکرد... چی؟ داستان را لو ندهم؟ ولی جونی خانم! یادت باشد که خودت هم هیچوقت نمیتوانی جلوی زبانت را بگیری...
جونی بی جونز ۳ – دردسرهای دهن گشاد
جونی هر کاری میکند نمیتواند جلوی دهن گشادش را بگیرد و همه حرفهایی که نباید بگوید بیاجازه از نوک زبانش میپرند بیرون. تازه اینکه چیزی نیست. جونی یک مشکل دیگر هم دارد. او باید برای روز شغلها یک شغل انتخاب کند. اما جونی! این کلیدهای جیلینگجیلینگی چیست که از شلوارت آویزان کردهای؟ چی؟ حرف نمیزنی؟! عجب دختر رازداری!
لطفا از من بترسید
آلن عاشق این است که با دندانهای تیز و ترسناکش همهی موجودات جنگل را بترساند. او هر روز صبح که از خواب بیدار میشود، راه میافتد توی جنگل و بعد از ترساندن حیوانات به خانهاش توی مرداب برمیگردد. آلن فکر میکند دندانهایش خیلی ترسناک هستند، اما در واقع اینطور نیست! او یک راز خیلی بزرگ دارد که اگر حیوانات جنگل از آن باخبر شوند، دیگر از او نمیترسند…