انسان های کوچک آرزوهای بزرگ – مریم میرزاخانی
مریم عاشق لحظهای بود که یک مسئلهی سخت را حل میکرد. همیشه میگفت: «وقتی مسئلههای مشکل را حل میکنم، لذّت میبرم. به عنوان یک نوجوان دوست دارم با مشکلات روبهرو شوم و با آنها بجنگم.»
انسان های کوچک آرزوهای بزرگ – محمدرضا شجریان
محمّدرضای کوچک عاشق صدا بود: صدای پرندگان، صدای باران آرام، صدای جنبش برگها در میان درختان و صدای آوازی که از حنجرهی آدمها بیرون میآمد. هربار صدای زیبایی میشنید، دلش برای موسیقی بیشتر میتپید. او، با اینکه میدانست پدرش خوشحال نمیشود، پنهانی چند نکتهی مهم موسیقی را یاد گرفت و فهمید گمشدهی بزرگ زندگی او آواز است.
آدمهای معمولی جهان را تغییر میدهند – این منم نیل آرمسترانگ
«نیل آرمسترانگ» اولین انسانی است که روی کرهی ماه راه رفت اما قبل از اینکه آن قدمهای معروف را بردارد، فقط پسر بچهای عاشقِ هواپیماها بود. او پرواز کردن را یاد گرفت و وقتی رقابت بر سر رفتن به فضا شروع شد، به خلبان تازهای تبدیل شد: یک فضانورد و دیگر میتوانست تمام راه رسیدن به خارج از جوِ زمین را پرواز کند. نیل و گروهش با شجاعت و صبوری سالها تلاش کردند و بعد از قدمهای کوچک بسیار، بالأخره یک گام بزرگ را باهم برداشتند؛ آنها سفینهی ماه نشینشان را روی ماه فرود آوردند.
آدمهای معمولی جهان را تغییر میدهند – این منم ماری کوری
ماری کوری از همان دوران کودکی، عاشق علم بود و دلش میخواست تأثیر مهمی بر دنیا بگذارد. راستش ماری اواخر دههی 1800 زندگی میکرد و آن روزها دخترها نمیتوانستند دانشمند شوند، تازه گاهیوقتها هم اصلاً اجازه نداشتند درس بخوانند. ماری کوری کوتاه نیامد و نگذاشت چیزی سد راهش شود و با تشویق خانواده آنقدر درس خواند و آزمایش کرد تا پیشگام علوم فیزیک و شیمی شد. فکرهای بکر و کشفهای او از مهمترین دستاوردهای تاریخ علم هستند.
پنی قشقرق ۵ – رکوردشکن بی رقیب
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق» نیست پنلوپه جونزه! لقبِ «قشقرق» را بابایم بهشوخی گذاشته روی من. اما من اصلا هم قشقرق نیستم. فقط بعضیوقتها آدمها نمیتوانند جنبهی درخشان ایدههای من را درک کنند مثلا شکارکردن خونآشامها خیلی ایدهی منحصربهفردی بود و تازه کاسمو هم میگفت آقای بنتلی باکت واقعا آدم نیست و وانمود میکند که مثل ماست. قضیهی مامانبزرگ اورال هم تقصیر خودش بود که نمیتوانست نیمهی پر لیوان را ببیند. من فقط میخواستم خوشحالش کنم و واقعا نمیدانم چرا از گریم باحالش خوشش نیامد تازه اینکه آب همهی آشپزخانهمان را برداشت هم اصلا مهم نیست چون واقعا ارزش این را داشت که من یک رکوردشکن بیرقیب بشوم...
انسان های کوچک آرزوهای بزرگ – توران میرهادی
توران عاشق گنجشکها بود. عاشق نترسیدن بود. عاشق یک جورِ دیگر دیدن بود. توران عاشق ادبیّات فارسی و بچّهها بود. توران هر وقت زیر درختی قدم میزد، با خودش زمزمه میکرد: «اگر من یک گنجشک بودم، پرواز میکردم. میرفتم آن سر دنیا. امّا حالا که نیستم! پس بگذار همینجا خوب زندگی کنم. زندگی را خوب بسازم.»
پنی قشقرق ۴ – فاجعه پز زیردست
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق» نیست گذاشته روی من. اما من این دفعه واقعاً واقعاً نمیخواستم هیچ قشقرقی به پا کنم. فقط میخواستم زندگی جدیدی شروع کنم آخر میدانید! نصفکردن بریجت گریمز برای مسابقهی استعدادیابی قرار بود یه کار باحال و هیجانانگیز از آب دربیاید نه اینکه آخرش جنجال به پا شود یا توی جریان اردوی مدرسه من واقعاً قصد نداشتم هیچ قشقرقی به پا کنم و هیچچیز هم تقصیر من نبود. پای نفرین مومیاییها وسط بود تازه من واقعاً نهایت تلاشم را کردم تا برای تولد مامان یک کیک رؤیایی بپزم، اما نمیدانم چرا آخرش یک فاجعهی تمامعیار پختم...
پنی قشقرق ۶ – ویروس پخش کن خطرناک
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق» نیست. پنلوپه جونزه! لقبِ «قشقرق» را بابایم بهشوخی گذاشته روی من. به نظر خودم که اصلا هم قشقرق نیستم. فقط بعضیوقتها ایدههای درخشان منحصربهفردم فاجعه به بار میآورند. مثلا من اصلا نمیخواستم بابا مجبور شود با یک گلدان پلاستیکی روی کلهاش به جلسهی حیاتیشان برود فقط میخواستم یک کلاه مخبازکن اختراع کنم. یا من از کجا باید میدانستم جوشهای آبلهمرغانی به درد زنگ ببین و بگو نمیخورد یا اینکه واقعا خبر نداشتم وقتی آدم با لباس مبدل و به شکل یک گربهی آبی هم که باشد باز هم آبلهمرغانش واگیر دارد و نمیتواند به کلاس ژیمیناستیک برود.
پنی قشقرق ۳ – ته آتیش پاره های دنیا
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق» نیست. «پنلوپه جونز» است! لقبِ «قشقرق» را بابایم بهشوخی گذاشته روی من. اما من ایندفعه واقعاً واقعاً نمیخواستم هیچ آتیشی بسوزانم. نه، واقعاً نمیخواستم. فقط میخواستم حسابی تلاش کنم که مفید باشم. برای همین اصلاً تقصیر من نیست که الان سرتا پای خودم و لباسقوییِ «دیسی» آبی شده، بعدش هم واقعاً میخواستم با آزمایش علمیام یک کاری کنم که «جوشوآ باتملی» از دیسی خوشش بیاید، واقعاً نمیدانستم که یکدفعه رنگش میپرد و سبز میشود و این قشقرق به پا میشود.
آدمهای معمولی جهان را تغییر میدهند – این منم آملیا ارهارت
آملیا ارهارت، اولین زن خلبانی بود که بر فراز اقیانوس اطلس پرواز کرد؛ آنهم در روزگاری که دخترها اصلا از این کارها نمیکردند و مردم با کشتی سفر میکردند و هفتهها توی راه بودند. با اینکه همه به او میگفتند از پسِ انجام خیلی کارها برنمیآید، ارهارت ثابت کرد باید همیشه رؤیا داشت و برای رسیدن به رؤیاها حسابی تلاش کرد و کوتاه نیامد. او رکورد کوتاهترین زمان عبور از اقیانوس و بعدها رکورد ارتفاع پروازی را هم شکست. آملیا برای رسیدن به رؤیاهایش همهی موانع سر راهش را کنار زد، چون دلش میخواست دنیایی را بسازد که عاشقش بود.
انسان های کوچک آرزوهای بزرگ – استیو جابز
استیو عاشق کامپیوتر بود و باور داشت این ماشینها میتوانند زندگی انسانها را تغییر دهند. پس تصمیم گرفت کامپیوترهای شخصی بسازد و تبدیل شد به یکی از تاثیرگذارترین مخترعانی که جهان به خود دیده. این کتاب داستان زندگی یکی از محبوبترین مخترعان دنیاست.
انسان های کوچک آرزوهای بزرگ – زاها حدید
زاها در دانشگاه ریاضیات خواند و بعد به لندن رفت تا تحصیلاتش را در رشتهی معماری ادامه دهد. آن روزها همه فکر میکردند، انتخاب رشتهی معماری برای یک خانم کار عجیب و غریبی است!
آدمهای معمولی جهان را تغییر میدهند – این منم ملاله یوسفزی
من به قدرت تحصیل و آموزش باور دارم!
کلاس اولی کتاب اولی ۲۰ – سطح ۵ – حمله آدم فضایی ها
مجموعهی کلاس اولی کتاب اولی برای بچههای تازه باسوادشده است تا بتوانند تمرین خواندن کنند. این مجموعه تا به حال در ۵ سطح چاپ شده. سطح اول با حروف محدودتر شروع شده و به ترتیب سطوح حروف جدید به مجموعهها اضافه شده است. حتماً حتماً با صبر زیاد و روی خوش به بچهها گوش کنید و اجازه بدید انقدر بخوانند و اشتباه کنند و دوباره بخوانند تا بالاخره خواندنشان قوی شود. به آنها بگویید که اگر کلمهای سخت است هیچ ایرادی ندارد که از شما بپرسندش. در پایان هر کتاب هم چند سوال و فعالیت به بچهها داده شده تا بیشتر تمرین کنند.
این کتابها به بچهها کمک میکند تا از باسواد شدنشان لذت ببرند.
لوتا پیترمن (۴) آرامش پس از خرگوش
بله! امروز روز فیلمبرداریه!
سر صبحانه آنقدر ذوقزده بودم که نتوانستم هیچی بخورم. برادرهای خلوچلم هم هِی داشتند دریوری میگفتند. میگفتند حتماً به من نقش زامبیها را میدهند، چون اینجوری لازم نیست گریم کنم و لباس عوض کنم و از این چرتوپرتها.
ایش! اینها که هیچی از فیلم و اینجور چیزها سر درنمیآورند! الان هم حسودیشان شده، چون کسی نمیگذارد خودشان با آن جوشهای قرمز روی صورتشان فیلم بازی کنند.
من و دوست غولم
آشنایی با شل سیلور استاین می تونه نقطه عطفی تو زندگی آدم باشه.
من تو نوجوانی با شل سیلور استاین آشنا شدم و علاقه ام به کتاب هزار هزار برابر شد.
حتی چندین تا از نوشته هاش رو روی مقوا نوشتم و زدم به دیوار اتاقم.
بعضی نوشته هاش آدم رو از خنده می اندازه زمین و بعضی هاشو حسابی آدم رو به فکر فرو می بره.
خلاصه که به نظر ما هر آدمی باید یه جایی از زندگیش با شل سیلور استاین عزیز آشنا باشه. پس حتی اگه آدم بزرگین و هنوز از کتاب هاش نخوندین زودتر این کار رو بکنین.