پتش خوارگر ۴ – از ژرفای تاریکی
گرشاسب برخاسته بود! بر دو پای کوهمانند خود ایستاده بود، با گرزی که چشمان سرخ هر چهارسویش میدرخشید و بازوانی لرزان از حسرت و نفرتی که سالها در جان خود انباشته بود و گیسوانی که به همان زودی خیس از عرق خشم بودند. باورکردنی نبود که او دیگربار روانش را در تن خویش با خود داشت و گرزش، آن گرز نیاکان دیرین خاندان سام و نریمان را، در میان پنجههایش میفشرد!
پتش خوارگر ۵ – حماسه اندرون
درخت نجوا کرد: «آری سیمرغ! اینک زمان توست… و من نیز آمادهام!» مرغ هزارنامِ نیرومند، در آن فرتوتیِ بیبازگشتِ هزارهاش، واپسین سخن خود را اینچنین بر زبان آورد: «بلوغ بشر رسیده است. دیگر نه به من و نه به تو نیازی نیست، ای یار جاودانم! ما به سرایی میرویم که بیزوال است و همچون همیشه در این سفر، یار و همراه خواهیم بود!» آنگاه چشمهای درخشندهی خویش را بست و در خود آتش گرفت. آتش گرفت بیآنکه تخمی از سیمرغِ پسین، در زیر تن خویش برجای نهاده باشد.
پتش خوارگر ۲ – مردی از تبار اژدها
مردی نقابدار، همچنان و عرقریزان، پنجههای خستگیناپذیرش را بر بلندای صخره کوبید و سوراخ به سوراخ بالا رفت تا به نیمههای راه رسید. آنگاه پسرک سوگندش را شکست و نیمنگاهی به زیر پا و اطرافشان انداخت، جایی از دیواره که دیگر روی آن، نه راهی به پس بود و نه راهی به پیش.
پتش خوارگر ۱ – حماسه سر آغاز
پاهای پسرک از وحشت قفل شده بودند و دستهایش میلرزیدند. اگر برمیخاست و به سوی درخت دیگری میدوید، غول بیتردید او را میدید و با دوقدم به او میرسید و اگر همانجا میماند غول چند ثانیهی دیگر بالای سرش بود! در همین فکرها بود که ناگهان دو دست نیرومند از فراز همان درخت، بر سرش فرود آمدند و پیش از اینکه صدایی از او برآید دهان و کمرش را گرفتند و با یک حرکت بالای شاخهها بردند.
پتش خوارگر ۳ – بر بنیادهای هستی
پیتَوُنَ غرق در فکرهایش گام برداشت و زیر نور کمرمق ماه زمزمه کرد: «گفتی اسم آن پسرک چه بود؟» زُروانداد با آهستهترین صدایی که از حلقوم خَشدارش برمیآمد گفت: «آراستی! اما فکر نکن که پیدا کردن و به چنگ آوردنش از دست آن گوی دیوانه آسان است.» جادوگر جواب داد: «خوب حواست را جمع کن و به من بگو آیا چیز دیگری مانده که من ندانم؟… »
شازده کوچولو
از بچهها عذر میخواهم که این کتاب را به یک آدمبزرگ هدیه کردهام. عذر من موجه است چون این آدمبزرگ بهترین دوستی است که در دنیا دارم. عذر دیگری دارم، این آدمبزرگ میتواند همهچیز، حتی کتاب بچهها را بفهمد بنابراین عنوان هدیه خود را چنین تصحیح میکنم: تقدیم به لئون ورت، آنوقت که پسرکی بود…
جادوهای همیشگی ۱ – جادو ممنوع
جادو ممنوع اولین جلد از مجموعه کتابهای "جادوهای همیشگی" است که توسط کریس کالفر نویسنده محبوب کودک و نوجوان نوشته شده. این مجموعه در واقع پیشدرآمدی برای مجموعه دیگر همین نویسنده یعنی "قصههای همیشگی" است.
قصه گوی جنگل سیاه
فصل رعبآور در بیشهی شاخ وزن فرا رسیده است و هیچ بچه روباهی امنیت ندارد. هنگامی که میا و یولی از خواهرها و برادرهایشان جدا میشوند، دنیایی پر از هیولا را کشف میکنند. آنها برای یافتن لانهای که آن را خانهی خود بنامند، باید از میان دشتها و جنگلهای پرمخاطره بگذرند و با مخلوقات وصفناپذیری که در تاریکی زندگی میکنند مواجه شوند؛ چیزهایی آنقدر ترسناک که قابل ذکر نیستند. این داستان، با الهام از داستانهای برام استوکر، اچ.پی. لاوکرفت و ادگار آلن پو، توصیفی است از بقا و ماجرای یک دوستی.
عشق های فراموش شده – گل و نوروز
قصه ی عشق گل و نوروز
عشق های فراموش شده – دختر ماه و پسر خورشید (شومیز)
قصه ای عاشقانه از سمک عیار
عشق های فراموش شده – روشنک و سپهرداد
داستان سنگ صبور
عشق های فراموش شده – صفورا اره و غلام بهونه گیر
قصه ی علی بونه گیر از کتاب کوچه نوشته ی احمد شاملو
عشق های فراموش شده – انیسه خاتون و توپاز خان
داستانی از هزار و یک شب