قصه های چارلی و لولا ۰۴ – من خوابم نمیآید
بعضی شبها چارلی باید لولا را بخواباند، اما این اصلا کار راحتی نیست چون لولا اصلا خوابش نمیآید و حتی وقتی میفهمد ببرها بهجایش شیر قبل از خوابش را میخورند و شیر از مسواکش استفاده میکند هم تغییری در نظرش ایجاد نمیشود.
خود خودم ، کلاریس بین
وقتی در مدرسه اتفاق های مرموز می افتد تمرکز داشتن آسان نیست. کلاریس بین فکر می کند شبیه قهرمان کتاب محبوبش است؛ رابی ردفورت، یک دختر مدرسه ای کارآگاه. او و دوست صمیمی اش، تصمیم می گیرند برای پروژه ی کلاسی روی کتاب های رابی ردفورت کار کنند، اما ناگهان بتی ناپدید می شود. آیا هم گروهی جدیدش همه چیز را خراب می کند؟ آیا بتی برمی گردد؟ آیا کلاریس بین جایزه ی پروژه ی کتاب را می برد؟
الان نگاه نکن کلاریس بین
کلاریس بین یک یک دفترچه دارد که در آن نگرانی هایش را می نویسد. نگرانی شماره ی 4 او معنی زندگی است، نگرانی شماره ی 7 برگشتن به مدرسه بعد از تعطیلات و نگرانی شماره ی 9 عنکبوت های غول آسا. اما به نظر می رسد بدترین نگرانی اش، همان نگرانی ای که فکرش را نمی کرد باید نگرانش باشد، تغییر است. آن هم حالا که بهترین دوستش، بتی مودی، از او دور شده است.
قصه های چارلی و لولا ۱۶ – خودم همهی کارهایم را میکنم
لولا اصرار دارد به چارلی و بقیه اجازه ندهد به او در کارهایش کمک کنند و همه کارها را تنهایی انجام بدهد.
قصه های چارلی و لولا ۲۳ – خورشید خانم کلاه داشت
لولا سرما خورده است و اصرار دارد که چارلی کنارش بماند و با او بازی کند تا زمانی که حالش خوب بشود.
قصه های چارلی و لولا ۲۱ – من نمایش سیرک اجرا میکنم
چارلی و لولا و بقیه بچهها قرار است نمایش سیرک بازی کنند، اما چارلی در پارک موقع تمرین کردن زمین میخورد و دستش میشکند. و حالا باید با دست شکسته در نمایش بازی کند.
قصه های چارلی و لولا ۲۰ – برای مدرسه رفتن هنوز کوچکم
لولا به سن مدرسه رفتن رسیده و باید به مدرسه برود، اما اصلا فکر نمیکند که به مدرسه رفتن برایش لازم باشد و چارلی سعی میکند او را قانع کند.
قصه های چارلی و لولا ۰۷ – آخ تقصیر من نبود
چارلی از لولا خواسته که به موشک جدیدش، که شکستنی است، دست نزند. اما وقتی لولا و دوستش در خانه تنها میمانند به این فکر میافتند که اگر خیلی مراقبش باشند شاید اشکالی نداشته باشد که با آن بازی کنند...
قصه های چارلی و لولا ۰۴ – من خوابم نمیآید
بعضی شبها چارلی باید لولا را بخواباند، اما این اصلا کار راحتی نیست چون لولا اصلا خوابش نمیآید و حتی وقتی میفهمد ببرها بهجایش شیر قبل از خوابش را میخورند و شیر از مسواکش استفاده میکند هم تغییری در نظرش ایجاد نمیشود.
قصه های چارلی و لولا ۰۳ – من باید عینک بزنم
لولا باید پیش چشمپزشک برود، که این کار را دوست ندارد. اما وقتی میبیند دوستش لوتا عینک گرفته، متوجه میشود که بهشدت دلش یک عینک گلگلی میخواهد.
قصه های چارلی و لولا ۰۱ – سکسکهام بند نمیآید
یک روز ناگهان لولا سکسکهاش میگیرد و دیگر هرچقدر تلاش میکند بند نمیآید.