خود دوست داشتنی من
شاید توی زندگی، همه چی اونجوری که دوست داریم باشه نیست، شاید از خیلی چیزا ناراحت و دلخور باشیم، اما قرار هم نیست که خودمون رو توی شرایط بد، وِل کنیم و دست روی دست بذاریم!
توی مدرسه همه «هلن» رو مسخره میکنن. بهش میگن چاقه، یا بو میده. همین باعث شده هلن هیچ دوستی نداشته باشه. البته هیچِ هیچ که نه! اون یه کتاب داره که خیلی دوسش داره. کتاب «جین اِیر»...
اما... یه اتفاق ساده قراره همه چیز رو تغییر بده، یه اتفاق که فکرش رو هم نمیتونی بکنی...
مردی که بطری های اقیانوس را باز می کرد
جایی روی بلندیهای شهر، نزدیک به دریا مردی تنها زندگی میکرد که شغلش پیدا کردن بطریهای توی دریا بود. بطریهایی که درون آنها نامه هست. او نامهها را به دست صاحبانشان میرساند.
جک و نگرانی گنده بک
داستانی الهامبخش و مفید دربارهی دلهرههایی که برای اولین تجربههایمان داریم! «جک و نگرانی گندهبک» به بچههایی که از شکست خوردن میترسند یاد میدهد چطوری یک نگرانی گندهبک را کوچولوموچولو کنند تا برود پیِ کارش! و از حس خوبِ بعد از غلبه بر نگرانی لذت ببرند!
من جوکم
جیمز پترسون و کریس گرابنستاین با همکاری یکدیگر داستانی درباره امید خلق کردهاند. کتاب من جوکم سرگذشت جیمی، پسری معلول است که آرزو دارد بزرگترین کمدین جهان بشود اما مجبور است با موانع بسیاری مقابله کند. این اثر پرفروش با روایتی طنزآلود چالشهای روزمره یک فرد معلول را با خوانندگان به اشتراک گذاشته و نامزد دریافت جوایزی مانند گنبد طلایی ورمونت شده است.
آخرین بچه های زمین ۲ – رژه ی هیولاها
ادامهی ماجرای مهیج و آخرالزمانی هیولا و زامبیهای شهر را به تصویر میکشد که به طرز مشکوکی در حال کمتر شدن هستند اما چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است؟
آخرین بچه های زمین ۲ – رژه ی هیولاها
ادامهی ماجرای مهیج و آخرالزمانی هیولا و زامبیهای شهر را به تصویر میکشد که به طرز مشکوکی در حال کمتر شدن هستند اما چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است؟
بال های آتشین ۴ – راز شب
جنگِ بین قبیلهها در پیریا بالا گرفته...
اِستارفلایت، شببالِ پیشگویی اژدهای کوچک است.
گفته شده او و دوستانش قرار است به این جنگ خاتمه بدهند،
ولی بعضی از قبیلهها نمیخواهند این جنگ تمام شود...
آیا اِستارفلایت آماده است تا
برای صلح بجنگد؟
بال های آتشین ۳
ادامهی داستان ماجراجویانه و هیجانانگیز پنج بچه اژدها، که بعد از فرار از قلمرو ملکه «کورال» راهی قلمرو بارانبالها میشن. «گلوری» میخواد پدر و مادش رو پیدا کنه، اما هرچی بیشتر پیش میرن اتفاقای بیشتری میافته، دوستاش دزدیده میشن و وقتی به قلمرو بارانبالها میرسه میفهمه بارانبالهای زیادی هم دزدیده شدن. البته این فقط یکی از حقایق تلخیه که اونجا باهاش مواجه میشه
بال های آتشین ۲
وارث گمشدهی تاج و تختِ دریابالها سرانجام به خانه باز میگردد...باورش نمیشود که بالأخره قرار است این اتفاق بیفتد. سونامی و باقی اژدها کوچولوهای
سرنوشت، دل به زیر دریا میزنند تا قلمرو دریا را پیدا کنند. سونامی که سالها قبل از گرمخانهی سلطنتی دزدیده شده بود، حالا بیصبرانه منتظر است تا با افراد قبیلهاش ملاقات کند و دوباره به آغوش گرم مادرش، ملکه کورال برگردد. ولی بازگشت سونامی به قلمروی که هیچوقت ندیده است، آنطور که تصور میکرد اتفاق نمیافتد. ملکه کورال با آغوش باز از او استقبال میکند، ولی سالهاست که یکقاتل، وارثان ملکه را به قتل میرساند و شاید سونامی هدف بعدیاش باشد. اژدها کوچولوها به قلمرو دریا پناه میآورند، ولی این اقیانوس پر است از رمز و راز و خیانت؛ شاید حتی مرگ در کمینشان باشد!
قرنطینه
بیماری مسری و مهلکی به نام اسکورج در کشور شیوع پیدا کرده است. نگهبانها هر کسی را که مشکوک به این بیماری باشد به زور با خودشان میبرند تا برای اسکورجِ مرگبار آزمایش بدهد. «آنی ملز» هم یکی از این افراد است و در کمال ناباوری با نتیجهی مثبت آزمایشش روبهرو میشود. او را به جزیرهی اتیک میفرستند؛ جایی که قبلاً زندان بوده و الان به قرنطینهی بیماران تبدیل شده است. قربانیان اسکورج که آنی هم جزو آنهاست، باید باقیماندهی زندگی کوتاه و دردناک خود را در قرنطینه بگذرانند تا روزی که بمیرند، اما آنی تصمیم میگیرد پرده از راز قرنظینه بردارد...
قرارگاه فضایی آلفا ۳ – عملیات اضطراری
وقتی لارس شوبرگ مولتیمیلیادر مسموم میشود، اضطراب و تنش در قرارگاه به اوج میرسد و نگاه همه به دش گیبسن است تا در کتاب سوم و آخرین کتاب از مجموعهی قرارگاه فضایی آلفا، این پرونده را حل کند.
درست است قرارگاه فضایی آلفا قرار بود جای هیجانانگیزی برای زندگی باشد، ولی دشیل گیبسن دیگر انتظار این همه هیجان را نداشت. تا اینجا یک پروندهی قتل را حل کرده و فرماندهی گمشدهی قرارگاه را هم پیدا کرده بود. حالا دلش فقط تولدی آرام و ساکت میخواست. اما بله، لارس شوبرگ تریلیونر (و بلای جان همه) انگار باید مسموم میشد و خرابش میکرد.
حالا دوباره قاتلی در قرارگاه فضایی آلفا راستراست برای خودش میچرخد و دش هم مجبور شده افراد خیلی مشکوک را شناسایی کند. اما ناگهان خودش را در مرکز خطر میبیند. هرکسی که لارس را مسموم کرده، از هیچ کاری برای پنهان نگهداشتن هویتش دریغ نمیکند.
قصه های همیشگی ۴ – اکسیر جادویی
«الکس» و «کانر» باید جلوی مرد نقابدار را که در سرزمین قصهها آزادانه میگردد، بگیرند. دوقلوهای بِیلی راز او را کشف کردهاند: او با اکسیر قدرتمند جادوییاش میتواند هر کتابی را به درگاه تبدیل کند، یک ارتش بزرگ از شرورترین شخصیتهای منفی قصهها تشکیل دهد و آنها را به دل کتاب بفرستد! به این ترتیب، تعقیب و گریز آغاز میشود: از سرزمین جادویی اُز تا سرزمین دیوانهکنندهی عجایب. آیا الکس و کانر میتوانند به مرد نقابدار برسند، یا همیشه یک قدم از او عقب میمانند؟
تکههایی که من شدند
باید باهم حرف بزنیم بابایی
دوتا خفن ۴ آخرین خنده دو تا خفن
قبول دارید یکی از قشنگترین لحظههای زندگی وقتیه که انتظار به سر میآد؟ مخصوصا وقتی این دلتنگی و انتظار برای منتشرشدن کتاب مورد علاقهت باشه.
بالاخره آخرین جلد مجموعهی دوتا خفن با عنوان «آخرین خندهی دوتا خفن» منتشر شد. خودتون هم میدونید که این مجموعه یکی از باحالترین، خندهدارترین و خفنترین مجموعههاییه که نه فقط نوجوونها، بلکه حتی بزرگترها هم از خوندنش کیف میکنند و با خرابکاریها و شیطنتهاشون از ته دل میخندند!
تو آخرین جلد این مجموعه مدرسه تعطیل شده و مایلز و نایلز رفتهاند تو مخفیگاهِ جنگلی که پر از کتاب و سرگرمی و بازیه. یه حقهای میبندن و پرچم گروهان پاپا رو کِش میرن که فرماندهش جاش بارکینه. جاش قلدر قسم میخوره پرچمش رو پس بگیره. اینجوریه که یه دعوا به پا میشه. دعوا که چه عرض کنیم، یه نبرد! ولی از اونجا که فقط حقهبازها میدونن نبرد رو کجا باید تموم کرد، این جاشه که خودش رو خراب میکنه. دیگه باید خودتون جلد چهار رو بخونید تا بدونید «حقهبازی مال پرزورها نیست!» و «ظرافت هنر خیلی واسه انگشتهای زمخت این نکبت زیاده!» یعنی چی.
دوتا خفن ۳ تابستان خود را چگونه گذراندند؟
مدرسه تعطیل شده و مایلز و نایلز رفتهن تو مخفیگاه جنگلی که پر از کتاب و سرگرمی و بازیه. اونا یه حقهای میبندن و پرچم گروهان پاپا رو که فرماندهش جاش بارکینه کِش میرن. جاش قلدر قسم میخوره پرچمش رو پس بگیره و بینشون نبردی در میگیره. ولی از اونجا که فقط حقهبازها میدونن که نبرد رو کجا باید تموم کرد، این جاشه که خودش رو خراب و مضحکه میکنه. بخونین تا بدونین «حقهبازی مال پرزورها نیست!» و «ظرافت هنر خیلی واسه انگشتهای زمخت این نکبت زیاده!» یعنی چی.