امید تازه
موش کوچولو توی لانهاش در زیرزمین دراز کشید و سرش را هم بین پنجولهایش گرفت. او خیلی خوشحال نیست. یعنی چی شده؟ مامان میگوید که او به امید نیاز دارد...
هدیه ی خوش مزه
سال نو مثل همیشه از راه رسیده! موش کوچولو امسال نقشهی معرکهای دارد. او دلش میخواهد یک هدیهی عالی به مامانش بدهد؛ آن هم خوشمزهترین، بزرگترین و...
بلدم برم دستشویی !
وقتی که دستشویی دارم
خوب گوش می دم به بدنم
می رم سراغ لگنم
لیزه لوته ناقلا شده!
لیزه لوته خیلی ناقلا شده بود!
او یک جایی قایم میشد و منتظر میماند تا سروکلهی آقای پستچی پیدا شود. بعد هم از مخفیگاهش بیرون میپرید و ماغ بلندی میکشید و چهارنعل میدوید تا او را از مزرعه فراری بدهد. اوه! همهی بستههای پستی هم خردوخاکشیر میشد.
یک روز جادویی که قرار بود هیچ کاری نکنم!
تبلتم افتاد توی برکه! بدون تبلت هیچ کاری نداشتم بکنم. انگار نهال کوچکی بودم که بیرون از خانه وسط طوفان گیر افتاده باشد. احساس کردم در آن نزدیکی، چیز خاصی وجود دارد... دنیای اطرافم یواش یواش داشت تغییر میکرد!
به همراه داشتن کلاه ضروری است!
شما صمیمانه دعوت میشوید به مهمانی کلاه؛ بزرگترین و بهترین مهمانی قرن! اما باید قوانین مهمانی را دقیق رعایت کنید! فقط حواستان حسابی جمع باشد که غافلگیر نشوید ...
لیزه لوته مریض شده!
لیزه لوته بیحال بود و رنگ و رویش هم پریده بود!
عچوووو! انگاری سرما خورده.
خانم مزرعهدار چندتا روش خانگی برای درمان سرماخوردگی بلد بود، اما لیزه لوته بهتر نشد که نشد.
لیزه لوته حموم نمیره!
لیزه لوته شده بود شوالیهی شجاع!
او از قلعهاش در برابر مرغها و خروسها دفاع میکرد.
خانم مزرعهدار داد زد: «بازی دیگر بس است! وقت حمام کردن است!»
همهی حیوانات مزرعه حمام کردند و تروتمیز و دستهگل شدند.
عشق شبیه درخت است – کودکان و مفهوم علاقه به دیگران
عشق چیز ارزشمندی است و مانند یک موجود زنده رشد میکند؛ درست مثل درختها... درختی جادویی که میشود از آن بالا رفت، روی شاخههای بزرگش لم داد و با خیال راحت از دنیا لذت برد.عشق شکلها و اندازههای جورواجوری دارد. عشق مانند درخت، هر روز بزرگ و بزرگتر میشود...
جوجه بغلی
جوجهی قصهی ما بالهاش با بقیه فرق داره و نمیتونه پرواز کنه اما به یه درد بزرگ دیگه میخوره و اونم بغل کردنه. کافیه جوجه بغلی یه بغل بهتون بده تا تمام درد و غماتون رو یادتون بره. علاوه بر داستان بامزه، تصویرای این کتاب هم جذابه و پر از جزئیات و برای همین تو دل بچهها میشینه.
دوستی شبیه الاکلنگ است – کودکان و مفهوم تعادل در زندگی
دوستی یک جورهایی شبیه الاکلنگ است. وقتی هر دو طرف برابر باشد، الاکلنگ به تعادل میرسد. ما بعضی وقتها غرق در شادی هستیم اما دوستمان حسابی غمگین است. گاهی هم اوضاع برعکس میشود و ما احساس ناراحتی میکنیم. چطور میشود الاکلنگ دوستی را به تعادل رساند؟
آدمهای معمولی جهان را تغییر میدهند – این منم آملیا ارهارت
آملیا ارهارت، اولین زن خلبانی بود که بر فراز اقیانوس اطلس پرواز کرد؛ آنهم در روزگاری که دخترها اصلا از این کارها نمیکردند و مردم با کشتی سفر میکردند و هفتهها توی راه بودند. با اینکه همه به او میگفتند از پسِ انجام خیلی کارها برنمیآید، ارهارت ثابت کرد باید همیشه رؤیا داشت و برای رسیدن به رؤیاها حسابی تلاش کرد و کوتاه نیامد. او رکورد کوتاهترین زمان عبور از اقیانوس و بعدها رکورد ارتفاع پروازی را هم شکست. آملیا برای رسیدن به رؤیاهایش همهی موانع سر راهش را کنار زد، چون دلش میخواست دنیایی را بسازد که عاشقش بود.
المور با پینکی آشنا می شود
در یک روز آفتابی ناگهان سروکلهی پینکی پیدا میشود! پینکی هم درست مثل اِلمور دلش لک زده با یک دوست صمیمی گل بگوید و گل بشنود. دوستان صمیمی مثل کوه پشت هم هستند و هوای هم را دارند! لطفاً این کتاب را با دوست صمیمیات بخوان!