بچههای اطراف جهان – کانادا – پسری که صدای خرس ها شد
«پسری که صدای خرسها شد» داستان واقعی نوجوانی است که میخواهد گونهی نادری از خرسها را نجات دهد ولی برای این کار باید بر مشکل خودش هم غلبه کند.
بچههای اطراف جهان – بورکینافاسو – دختری که مزرعه را نجات داد
«دختری که مزرعه را نجات داد» داستان واقعی نوجوانی است که از دوچرخهی قرمزی که هدیه گرفته برای فروش محصولات مزرعه و دور کردن پرندگان کمک میگیرد و خانوادهاش را خوشحال میکند.
جودی دمدمی ۹ – جودی و تابستان پرماجرا
بابا و مامان به سفر میروند و جودی و استینک را به عمه اُپال میسپارند. حالا این به کنار، دو تا از رفیقهای جودی هم میخواهند تعطیلات را به جای دیگری بروند.
جودی از تابستان کسلکنندهای که در پیش دارد، شاکی است؛ اما اتفاقهایی میافتند که او به خواب هم نمیدید!
جنگی که نجاتم داد
آدا بهخاطر معلولیتش توسط مادرش موردتمسخر، قرار میگیرد و مجبور است کارهای سختی برایش انجام بدهد. تا اینکه جنگ آغاز میشود و بچهها، آدا و برادرش، مجبور میشوند به یک شهر حومهای فرستاده شوند تا پیش خانمی به نام سوزان زندگی کنند.
لوتا پیترمن (۱) گوش تا گوش خرگوش
مجموعهی لوتا پیترمن، دختر پردردسر
اسم من لوتا است، ده ساله و خیلی طبیعی. از پدر، مادر و برادرهایم که خیلی طبیعیترم. به خاطر همین اصلا نمیفهمم دلیل این اتفاقهای عجیبوغریب اخیر چیست. مثلا همین که سر کلاس آن جملههای خجالتآور روی تخته نوشته شد، یا اینکه غذای موردعلاقهام یک دفعه مزهی کلم بروکسل گرفت.
و آیا این اتفاقها به فلوت هندیای که مامان بهم کادو داده ربط دارد؟ تازه من اصلاً برای این داستانها وقت ندارم چون باید حیوان خانگی موردعلاقهام را پیدا کنم و برایش حسابی نقشه کشیدهام. البته اگر این فلوت فلانفلانشده بگذارد!
مجموعه ۱۰۰ نفر – جلد چهارم: شورش
از زمان جنگ هستهای ویرانگر، بشر در سفینههایی فضایی بالای زمین زندگی کرده است. حالا صد نوجوان بزهکار که اجتماع آنها را بیارزش میداند، به مأموریتی خطرناک میروند تا دوباره در سیاره ساکن شوند. ممکن است شانس مجددی برای زندگی باشد… یا مأموریتی انتحاری.
کلارک به جرم خیانت بازداشت شده اما خاطرهی کاری که واقعاً انجام داده، رهایش نمیکند.
ولز، پسر صدراعظم، به دنبال دختری که دوست دارد به زمین میآمد… اما آیا دختر هرگز او را میبخشد؟
دفترچه خاطرات جغد ۶ – خفاش نازنازی ام گم شده
در این داستان خفاشِ اِوا (حیوان خانگیاش) گم میشود. اِوا با همکاری همهی دوستانش میتواند خفاشش را پیدا کند. در این میان داستانش را هم برای مسابقهی داستاننویسی مدرسه مینویسد و به اهمیت همکاری پی میبرد.
راز فال ورق
هانس توماس دوازده ساله همراه پدرسش برای پیدا کردن مادرش به یونان سفر میکند و در این حین با اتفاقات عجیببی مواجه می شود. از کوتوله ای که یک ذره بین به او می دهد تا نانوایی که نان شیر مال به او می دهد.
دفترچه خاطرات جغد ۲ – اِوا شبح میبیند
هر کسی دلش میخواست داستان ترسناکتری تعریف کند. جورج داستان سنجابهای زامبی را گفت. مِیسی قصهی یک عنکبوت غولپیکر را تعریف کرد. داستانِ لیلی دربارهی اژدها نیمهکاره ماند، چون … بوووم! انگار چیز خیلی بزرگی روی پشتبام بود.
شاهزاده خانم همستر ۳ -راپونزل
شاهزاده هریِت به قلعهی پدر و مادرش آمده اما به همین زودی پشیمان شده است. او دوست ندارد توی خانه بنشیند. وقتی پدر و مادر یک شاهزاده مدام بهش بگویند باید مثل شاهزادهها رفتار کند، چطوری میتواند خوش بگذراند؟ از این مهمتر، وقتی دوستش شاهزاده ویلبِر به کمک نیاز دارد تا تخم مارش (هیدرا) که گمشده را پیدا کند، چطور میتواند دست روی دست بگذارد و توی خانه بماند؟ برای همین هریت با خوشحالی جستوجو را آغاز میکند. رد پای دزد آنها را به سمت یک جادوگر شرور میکشاند که موش کوری به اسم راپونزل را توی برج اسیر کرده است. موش کوری که دُمش یک دم معمولی نیست. اگرچه هریت آمده تا تخم را با خودش ببرد، اما نمیتواند راپونزل را همانجا رها کند. او و ویلبِر نقشهای میکشند تا تخم را بدزدند و راپونزل را نجات دهند.
دلیل پریدنم
فرد مبتلا به اتیسم خود و دنیای اطراف خود را چگونه می بیند؟ چطور می توانیم بفهمیم کسی که اتیسم دارد، خصوصا یک بچه چطور فکر و چطور احساس می کند تا به او کمک کنیم؟...
پسرک، موش کور، روباه و اسب
داستانی از معصومیت، ماجراجویی و مهمترین درسهای زندگی با کلمات و تصاویری که قلب هرکسی از هر سنی را گرم میکند. این کتاب در قالب یک داستان کودکانه و ساده، مفاهیم بزرگی مثل موفقیت، شجاعت، مهرورزی و امید را به ما یادآوری میکند.
پسرک، موش کور، روباه و اسب
داستانی از معصومیت، ماجراجویی و مهمترین درسهای زندگی با کلمات و تصاویری که قلب هرکسی از هر سنی را گرم میکند. این کتاب در قالب یک داستان کودکانه و ساده، مفاهیم بزرگی مثل موفقیت، شجاعت، مهرورزی و امید را به ما یادآوری میکند.
پسری که با اژدها پرواز می کرد (۳)
ما خواب اژدها می بینیم؛ اژدهاهایی که می غرند و اژدهاهایی که چشمک زنان می درخشند. وقتی زیر پتوی گرم و نرم خوابیده ایم، آن ها رویاهایمان را روشن می کنند؛ درخشنده، براق و فروزان. اما خواب ها فقط شروع ماجرای بزرگ تری هستند. چون راستش را بخواهید، اژدهاهای ما فقط در خواب هایمان بهمان سر نمی زنند.
پسری که با اژدها زندگی می کرد (۲)
ای جان برکف های اژدهاجو، خوش آمدید! حدس می زنم شما به یکی از این دو دلیل این کتاب را انتخاب کرده اید: 1) شنیده اید که ما داریم اژدها پرورش می دهیم و می خواهید در این عملیات نفس آتشین شریک باشید. 2) برای خودتان یک درخت میوه ی اژدها پیدا کرده اید، اژدهایی از آن بیرون آمده و حالا هیچ نمی دانید قدم بعدی چیست. کتاب خوبی را انتخاب کرده اید. چرا؟ چون ما هم نمی دانستیم باید چه کار کنیم!
پسری که اژدها پرورش می داد (۱)
ما اژدها پرورش می دهیم. این را هم بگویم که دردسرش خیلی بیشتر از پرورش خیار است. کارخرابی توی حریره ی بابا؟ تعقیب گربه تان؟ آتش زدن مسواک تان؟ اما مطلب دیگری هم هست که باید به شما بگویم. چشم های الماسی و درخشان شان به شما چشمک می زنند. نفس گرم شان گوش تان را قلقلک می دهد. و بهتر است راز آن ها را پیش خودتان نگه دارید، چون مگر کسی هست که اژدها نخواهد؟