در کتاب اول از این مجموعه، شما وارد ذهن هانا میشوید که پدرش به دوردستها رفته است و این دختر با مادر و همسر مادرش در یک خانهی بزرگ و عجیب زندگی میکند. من بیچاره بچهام و هیچکاره! روایت هیچکاره بودن هانای بیچاره است و البته، حرف دل بسیاری از کودکان را میتوان در سطربهسطر این کتاب پیدا کرد. هانا نه در انتخاب خانهشان نقشی داشته است و نه از دو اتاقی که مادرش برایش طراحی کرده، دل خوشی دارد. وای از رفتار مادرش در خیابان! که او را شرمنده و خجالتزده میکند تا حدی که جلو دوستانش آب میشود، مثل یخی که روی سنگ آب میشود.
تنها حرفی که هانا میتواند بگوید این است که من بیچاره بچهام و هیچکاره!درست است که هانا از دست مادرش و مدرسه و معلمها و بعضی از دوستانش و گاهی هم مادربزرگش حرص میخورد و نمیتواند حرفی بزند، اما گاهی آنطور که خودش فکر میکند هیچکاره نیست. او جلو قلدری کردن بچههای کلاسشان میایستد. با اینکه مثل همیشه، ناظم مدرسه او را مقصر میداند و تنبیه میکنند، اما مادرش او را همراهی میکند و از کارش حمایت میکند. حتی زمانی که فکر میکند هیچ انتخابی برای آوردن بچهگربهی قشنگ به خانهی خودشان ندارد، غافلگیر میشود و به آرزویش که داشتن گربه است، میرسد. این داستان را هانا تعریف میکند، دختری که خود را در خانه و مدرسه تنها میبیند. او فکر میکند کسی حرفهایش را نمیشنود و او را نمیبیند، اما کمکم در مدرسه، دوستی پیدا میکند که میتواند با او ارتباط بگیرد. هانا به کمک دوستش میتواند با آدمها بهتر رابطه برقرار کند و چیزی نمیگذرد که یاد میگیرد چگونه در تصمیمگیریها نقش داشته باشد؛ هرچند باز به روش بزرگترها.یوتا ریشتر در این کتاب بهخوبی ذهنیات بچهها و تفاوتشان با ذهنیت بزرگسالان را به رشتهی تحریر درآورده است و هیلدگارد مولر با تصویرسازیهای موجز کنار موقعیتهایی که ریشتر توصیف میکند، به جذاب شدن آن کمک کرده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.