ماجرای این کتاب دربارهی رفتارهای عجیبوغریب خانم معلممان است، چون او یکهویی با ما مهربان شده. اما او همان معلمی است که وقتی مِیسی از روی صندلی افتاد، پوزخند زد. بعد هم سروکلهی خرسِ تدی روی میزش پیدا شده که روی شکمش نوشته «تو بینظیری!» و خب خانم جونز آدمی نیست که خرس تدی داشته باشد، چون او از همهی سگها متنفر است و میگوید گربهها شبیه آدمهای بیریخت هستند.
ما فکر میکنیم خانم جونز آدمفضایی شده و میخواهد ما را هم به موجودات فضایی تبدیل کند! البته تلاش میکنیم بفهمیم چه نقشهای برایمان کشیده، ولی تا وقتی که از کلکش باخبر شویم… فرار کنید!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.