آتش خوارها
ساحل کیلی. اینجا گوشهای کوچک از جهان است. برای دنیای بزرگ هیچ نیست. یک جای پرت، ساحلی زغالسنگی کنار دریای زغالسنگی. میدانم اهمیت نداریم. شاید هیچچیز اهمیت ندارد. هر اتفاقی بیفتد ستارهها همچنان میدرخشند و خورشید میدرخشد و دنیا در آن فضای تاریک و تهی همچنان میدرخشد. اینجا من زندگی میکنم و آدمها و چیزهایی که دوستشان دارم. اگر قرار است کسی برود، من را ببر. من در ساحل کیلی کنار اقیانوس دریایی زندگی میکنم. اسم من بابی برنز است.
اسکلیگ
این کتاب داستان مایکل است و آشناییاش با کسی که فکر میکند یک بیخانمان مرموز و مریض است، در گاراژ خانهی جدیدشان.
اما آشنایی با اسکلیگ به همین سادگیها نیست و نه تنها زندگی او بلکه زندگی خانوادهاش را هم تغییر میدهد.
مایکل در خانهی جدید با مینا هم آشنا می شود که شخصیت ویژه و فوقالعادهای دارد.
از ما میشنوید این کتاب حتی برای خود شما هم خوب است.
کتاب جایزههای بسیاری مثل نیوبری، کارنگی و جایزهی هانس کریستین اندرسن وبرده و اینجا هم برندهی جایزهی ویژهی شورای کتاب کودک شده.
اقیانوسی در ذهن
داستان باشکوه دوستی دو پسر به نامهای جک و ارلی را به تصویر میکشد که سفری ماجراجویانه در دوران پس از جنگ جهانی دوم را آغاز میکنند.
انگار ۱۲ و ۳/۴ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود!
دلایلِ اینکه مامان نباید نامزد انتخابات ریاستجمهوری شود:۱- من بسیار بیشتر از آنچه باقی مردم بهش نیاز دارند، به او نیازمندم، حتی بیشتر از آن یارویی که خانوادهاش گرسنه و سرمازده بودند.۲- مامان مجبور خواهد شد با یک میلیون نفر دست بدهد و ممکن یک مریضی وحشتناک بگیرد، مثل همانکه برای رییسجمهور سریال ِ ۲۴ اتفاق افتاد.۳- الان که دقیقاً بدترین قیافه را دارم، عکاس ها برای عکس گرفتن از من صف کشیدهاند. مامان نمیتواند صبر کند تا من این مرحلهی ناجور را رد کنم بعد نامزد ریاستجمهوری شود؟ مثلاً وقتی س…
اول می خواستم یک گل به تو هدیه بدهم
اول می خواستم یک گل به تو هدیه بدهم. اما حس کردم هدیه چندان خوبی نیست! شاید کتاب بهتر باشد؟ اما کدام کتاب؟ بعضی هایشان خیلی سرگرم کننده بودند، ولی بی محتوا.
با بچه ها که کسی حرف نمی زند
بادکنک نیکولا کوچولو
نیکولا کوچولو مجموعهای بود
که تو نوجوونی یک عالمه روز خوب برای من رقم زد. چقدر بلند بلند خندیدم با این مجموعه و چقدر از خوندنش لذت بردم. این مجموعه طنز با تصویرسازیعای جذابش یکی از بهترین کتابهاییه که بچههای ۱۰ سال به بالا تا ۱۱۰ سالهها میتونن بخونن و از خوندنش لذت ببرن. این کتابها رو میشه دوباره و چندباره خوند و خندید. اگه هنوز نیکولا کوچولوها رو نخوندین ما بهتون پیشنهاد میکنیم که همین حالا سفارششون بدین و با جناب نیکولا کوچولو، خانوادهاش و دوستهای بامزهاش توی مدرسه آشنا بشید و داستانهاشون رو دنبال کنید. حتی میتونم بهتون بگم که این یکی از کارهاییه که قبل از مرگ باید حتما انجام بدید! در این حد لازم!بازیگوشی نیکولا کوچولو
نیکولا کوچولو مجموعهای بود
که تو نوجوونی یک عالمه روز خوب برای من رقم زد. چقدر بلند بلند خندیدم با این مجموعه و چقدر از خوندنش لذت بردم. این مجموعه طنز با تصویرسازیعای جذابش یکی از بهترین کتابهاییه که بچههای ۱۰ سال به بالا تا ۱۱۰ سالهها میتونن بخونن و از خوندنش لذت ببرن. این کتابها رو میشه دوباره و چندباره خوند و خندید. اگه هنوز نیکولا کوچولوها رو نخوندین ما بهتون پیشنهاد میکنیم که همین حالا سفارششون بدین و با جناب نیکولا کوچولو، خانوادهاش و دوستهای بامزهاش توی مدرسه آشنا بشید و داستانهاشون رو دنبال کنید. حتی میتونم بهتون بگم که این یکی از کارهاییه که قبل از مرگ باید حتما انجام بدید! در این حد لازم!بخشنده
ما اومدیم تا بگیم اگر نوجوون بالای ۱۲-۱۳ سال دارید و دوست دارید براش کتاب بخرید هرگز این کتابها رو از دست ندید. این ۴ تا کتاب یک مجموعه است که اولیشون بخشنده است و لوییس وری بسیار بسیار جذاب این داستان رو برامون نوشته. داستان دربارهی یوناس ۱۲ ساله است که حالا به سنی رسیده که وظیفهای بر دوشش گذاشته شود و وظیفهی نگهداری از خاطرات واقعی زندگی مثل درد و شادی و غم، در شهری که به نظر جامعهای ایدهآل است و به دور از تمام اینها، به او داده میشود. و این تازه اول ماجرا است.
داستان سه جلد بعدی هم به همین جذابی است و قطعاً حتی آدم بزرگها رو هم جذب میکند. روباه قرمز خواندن این چهارگانهی جذاب و قشنگ رو به همهی ۱۲ سال به بالاهای کتابخوان پیشنهاد میکند.
بیرون
آتیلا با پدرش مشکل دارد. سال هاست. او از این که پدرش هیچ وقت از خانه بیرون نمی رود و به تماشای هیچ کدام از مسابقات شنای پسرش نمی رود شاکی ست.
پاستیل های بنفش
جکسون پسر بچهای ۱۲ ساله است که مشکلات خانوادهاش یقه او را هم گرفته. بیماری پدرش و فقر باعث شده که زندگی آنها از این رو به آن رو شود و جکسون حالا بعد از ۵ سال دوباره کرنشا را میبیند. کرنشا دوست خیالی بچگیهای جکسون است که از ۷ سالگی دیگر او را ندیده بود. جکسون که همیشه سعی میکند منطقی باشید از این اتفاق ناراحت است ولی کم کم متوجه میشود گاهی خیالپردازی باعث میشود زندگی راحتتر جلو برود. کرنشا به جکسون یاد میدهد که در رویارویی با مشکلات نباید بدبین و ناامید بود، بلکه امیدواری و خوشبینی است که باعث میشود مشکلات سادهتر به نظر بیایند و در جنگ با آنها پیروز شویم. این کتاب فوقالعاده یکی از فوقالعادهترین رمانهای نوجوان است و روباه قرمز خواندن آن را به همهی ۱۲ سال به بالاها پیشنهاد میکند.
پیروزی بر شب
لویی کوچکترین عضو خانواده ی بریل در طی یک حادثه بینایی اش را از دست می دهد.
تابستان زاغچه
لیام پسر نوجوانی است که در یکی از روستاهای انگلستان زندگی میکند. انگلستان درگیر جنگ با عراق است.
تعطیلات نیکولا کوچولو
نیکولا کوچولو مجموعهای بود
که تو نوجوونی یک عالمه روز خوب برای من رقم زد. چقدر بلند بلند خندیدم با این
مجموعه و چقدر از خوندنش لذت بردم.
این مجموعه طنز با تصویرسازیعای جذابش یکی از بهترین کتابهاییه
که بچههای ۱۰ سال به بالا تا ۱۱۰ سالهها میتونن
بخونن و از خوندنش لذت ببرن.
این کتابها رو
میشه دوباره و چندباره خوند و خندید.
اگه هنوز نیکولا کوچولوها رو نخوندین ما بهتون پیشنهاد میکنیم که همین حالا سفارششون بدین و با جناب نیکولا
کوچولو، خانوادهاش و دوستهای بامزهاش توی مدرسه آشنا بشید و داستانهاشون رو دنبال کنید.
حتی میتونم
بهتون بگم که این یکی از کارهاییه که قبل از مرگ باید حتما انجام بدید! در این حد
لازم!
تیستوی سبز انگشتی
موهای تیستو بور بود و نوکشان فرفری.چشمهای درشت
آبی داشت و لپهای قرمز شاداب. آدمبزرگها مخصوصاً آنها که سوراخهای دماغشان
بزرگ و سیاه بود، زیاد او را میبوسیدند و خیال میکردند تیستو هم از این که آنها
او را دوست دارند خوشحال است.
اما تیستو سر از کار آدمبزرگها در نمیآورد.
نمیفهمید چرا خدمتکارشان کارلوس همیشه باید به حرف پدرش گوش بدهد و سیخ بایستد و
تعظیم کند. نمیفهمید چرا مادر گردنبند مروارید دارد و بقیه ندارند. از مدرسه سر در
نمیآورد، تیستو مثل دیگران نبود. و تنها همدمش اسب چوبی کوچکش «ژیمناستیک» بود،
آنها همدیگر را خوب میفهمیدند. تا این که عمو سیبیلوی باغبان به خانهشان
آمد... تیستوی سبزانگشتی نوشتهی «موریس درویٔون» و ترجمهی «لیلی گلستان» یکی از
زیباترین قصههاییست که بیشتر پدر و مادرها از آن خاطرهی خوبی دارند. داستان
پسر کوچکی که با قدرت جادویی انگشتانش جلوی یک جنگ بزرگ را گرفت و پیام صلح را با
گلبارانهایش به همه جا گستراند.
خانواده ی وندربیکر ۱ – ساکنین خیابان ۱۴۱
۵ فرزند خانوادهی وندربیکر در یک کار خیلی خوبند. آن هم نقشه کشیدن است. برای همین وقتی صاحبخانهی بدجنسشان نزدیک کریسمس تصمیم میگیرد قراردادش را با آنها تمدید نکند یا وقتی برای همسایهی دوستداشتنی طبقهی بالا فاجعهای رخ میدهد کلی کار از دستشان برمیآید. حالا گیریم که هر نقشهای که با خوشنیتی میکشند خندهدار و افتضاح از آب درآید.